معنی افضل

لغت نامه دهخدا

افضل

افضل. [اَ ض َ] (اِخ) خواجه... وی کرمانی است. او جوانی کریم و خوش خلق بودو در حساب ضرب و قسمت بی نظیر و در صفت عدالت و نصفت دلپذیر، و از جفای اعدا ترک وزارت نمود و بعراق رفت و سلطان یعقوب هرچند تکلیف وزارت عراق باو نمود اصلاقبول ننمود. وی شعر می سرود و این مطلع از او است:
تا هر شرری دانه شود کشت جهان را
بر باد دهد خرمن دل خرمن جان را.
(از مجالس النفایس ص 296).

افضل. [اَ ض َ] (ع ن تف) نعت تفضیلی است از فضل مقابل نقص. ج، افضلون، افاضل. مؤنث: فُضْلی ̍. ج، فضلیات، فُضَل. (از اقرب الموارد). فاضل در حسب و در علم و جز آن و مادام که نکره باشد واحد و جمع و مذکر ومؤنث در وی یکسان است و برخلاف هرگاه الف و لام بر آن داخل شود و یا اضافه گردد، چنین نیست. (ناظم الاطباء). افزون تر. (آنندراج). فاضل تر. (مهذب الاسماء نسخه ٔخطی). بافضل تر. برتر. امثل. افزونتر. سرآمده. فزونتر. اشرف. (یادداشت مؤلف): و اصطفاه من افضل قریش حسبا و اکرمها نسبا. (تاریخ بیهقی ص 298).
او افضل انبیاست لیکن
آمد پس از انبیا بگیهان.
خاقانی.
- امثال:
افضل الاعمال احمزها، افضل اعمال آن است که استوارتر و قوی ترست. (یادداشت مؤلف). از روایات است. مراد آن است که برترین اعمال سخت و مشکلترین آنهاست.
|| (اصطلاح عروض) نام بحری است که وزن سالم آن هشت بار متفاعلن و وزن مجزو آن شش بار متفاعلن باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). بحرکامل. رجوع به کامل (بحر...) شود.

افضل. [اَ ض َ] (اِخ) لقب حکیم افضل الدین خاقانی است. (آنندراج) (از غیاث اللغات):
افضل این مصرع برجسته ندانم که که گفت
هر که شمشیر زند خطبه بنامش خوانند.
خاقانی.
نه افضلم تو خوانده ای ببزم خود نشانده ای
کنون ز پیش رانده ای تودانی و خدای تو.
خاقانی.
ای افضل ار مشاطه ٔ بکرسخن توئی
این شعر در محافل احرار کن ادا.
خاقانی.
آزادان را نه بیشی افضل
از آزادی دو حرف اول.
خاقانی (از آنندراج).
رجوع به خاقانی در همین لغت نامه شود.

افضل. [اَ ض َ] (اِخ) خواجه افضل الدین کشی. وی از جمله ٔ دانشمندان بود و پیوسته بلوازم افاده قیام می نمود. (حبیب السیر ص 118).

افضل. [اَ ض َ] (اِخ) سید غیاث الدین بن سیدحسن. وی بمزید علم و فقاهت از اکثر سادات مشهد مقدس ممتاز و مستثنی بود و سالهای فراوان در آن ولایت بمنصب شیخ الاسلامی و فیصل قضایای شرعیه اقدام می فرمود. (از رجال حبیب السیر ص 170).

افضل. [اَ ض َ] (اِخ) سید... پسرسیدنظام الدین سلطانعلی موسوی خواب بین. وی بصفت فضل و وقوف در نظم اشعار ترکی و فارسی اتصاف داشت. (از حبیب السیر ص 206). و رجوع به مجالس النفائس ص 138 شود.

افضل. [اَ ض َ] (اِخ) ابن قاضی محمد ملقب به نظام الدین. وی المصادر زوزنی را بخط نسخ نوشته و نسخه ٔ آن در کتابخانه ٔ مدرسه ٔ عالی سپهسالار موجود است. رجوع به فهرست کتابخانه ٔ مدرسه ٔ عالی سپهسالار ج 2 ص 284 شود.

افضل. [اَ ض َ] (اِخ) ملک ناصرالدین محمدبن ملک مؤید، ابوالفداء اسماعیل. رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.

افضل. [اَ ض َ] (اِخ) ملک... امیرالجیوش. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 457 و افضل شاهنشاه شود.

افضل. [اَ ض َ] (اِخ) محمد شارستانی. رجوع به همین کلمه و تتمه ٔ صوان الحکمه شود.

افضل. [اَ ض َ] (اِخ) ملک... علی بن صلاح الدین ملقب به نورالدین. وی در حیات پدر حاکم دمشق بود و چون پدرش درگذشت برادر وی عزیز و عموی او عادل بدمشق لشکر کشیدند و آن ملک را از ملک افضل گرفتند. و پس از درگذشت برادر چند صباحی در مصر بمقر عزت رسید ولی عمویش مصر را از وی گرفت و بلده سیمساط را به افضل ارزانی داشت و در همانجا بود تا به سال 622 هَ. ق. درگذشت. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 592). و رجوع به کامل ابن اثیر ج 12 ص 65 ببعد شود.

افضل. [اَ ض َ] (اِخ) یا افضل الدین محمدبن حسن بن حسین محمدبن خوزه مرقی کاشانی، مشهور به «باباافضل » و گاه او را به لقب «خواجه » «حکیم » و «شیخ » نیزخوانده اند. از حکما و عرفای بنام عصر خود بود. وی در مرق از توابع کاشان بدنیا آمد و بهمانجا درگذشت. او را آثار بسیاری است که از طرف دانشگاه تهران بچاپ رسیده است. رجوع به باباافضل در همین لغت نامه شود.

افضل. [اَ ض َ] (اِخ) شاه محمد. وی از مشاهیر مشایخ لاهور بود و شعر هم می سرود. رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.

فرهنگ معین

افضل

برتر، فزون تر، فاضل تر، با فضلیت تر، جمع افاضل. [خوانش: (اَ ضَ) [ع.] (ص تف.)]

فرهنگ عمید

افضل

فاضل‌تر،
برتر،
بالاتر در علم یا حسب،

حل جدول

افضل

برتر، بهتر، نیکوتر، خوبتر، بیشتر

مترادف و متضاد زبان فارسی

افضل

برتر، بهتر، فاضل‌تر

فارسی به انگلیسی

افضل‌

Pre-Eminent, Preeminent, Superior

فارسی به عربی

افضل

اعلی الدرجات

نام های ایرانی

افضل

پسرانه، برترین، بالاترین

عربی به فارسی

افضل

بهترین , نیکوترین , خوبترین , شایسته ترین , پیشترین , بزرگترین , عظیم ترین , برتری جستن , سبقت گرفتن , به بهترین وجه , به نیکوترین روش , بهترین کار

فرهنگ فارسی هوشیار

افضل

فاضلتر، برتر، بالاتر

فرهنگ فارسی آزاد

افضل

اَفْضَل، بالاتر در علم یا حَسَب، فاضل تر، افزونتر (ین)، برتر (جمع: اَفاضِل)،

واژه پیشنهادی

افضل

خوبتر

معادل ابجد

افضل

911

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری