معنی افطار کردن

لغت نامه دهخدا

افطار کردن

افطار کردن. [اِ ک َ دَ] (مص مرکب) روزه شکستن.روزه گشادن. افطار. ناشتا شکستن. روزه بازکردن. (یادداشت مؤلف): اگر باتفاق شبی در وثاق او بماندی بقرصی جوین افطار کردی. (سندبادنامه ص 191).
تا برویش گرفته ام روزه
جزبیادش نکرده ام افطار.
خاقانی.
یکی ضعیف که بهر سه شب افطار کردی و آن دگر قوی که روزی سه بار خوردی. (گلستان).
بگفت ای فلان ترک آزار کن
یک امشب بنزد من افطار کن.
سعدی.
غم روزه بر من بسی بار کرد
چو ساغر بمی باید افطار کرد.
ملاطغرا (از آنندراج).
و رجوع به افطار شود.


افطار

افطار. [اِ] (ع مص) روزه گشادن و روزه گشایانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). روزه شکستن و روزه گشادن. و با لفظ کردن مستعمل است. (آنندراج) (غیاث اللغات). روزه گشادن. (المصادر). روزه بگشادن. (تاج المصادر بیهقی). باز کردن و گشودن روزه را. ناهار شکستن روزه دار. (یادداشت مؤلف). افطار (فقه) بجای آوردن وی که روزه را می شکند. (بلغت مضطر):
اشک چشمم در دهان افتد گه افطار از آنک
جز به آب گرم پستی نگذرد از نای من.
خاقانی.
که سلطان از این روزه آیا چه خواست
که افطار او عید طفلان ماست.
سعدی.
- وقت افطار، زمان روزه گشادن. آنوقت که در شرع بتوان روزه گشودن. و آن غروب است. میان اهل سنت و شیعه خلاف است در اینکه غروب، استتار قرص خورشید است یا زوال حمره ٔ مشرقیه از بالای سر. مشهور میان اهل سنت قول اول و مشهور میان شیعه قول اخیر است.
- امثال:
یکسال روزه بگیر آخرش با فضله افطار بکن.
|| رسیدن وقت روزه گشادن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). هنگام روزه گشادن رسیدن. (از اقرب الموارد). یقال: افطرالصائم، ای حان له ان یفطر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || درآمدن در وقت روزه گشادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خوب ناپیراستن پوست را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). بدرستی دباغی ناشدن پوست. (از اقرب الموارد). || (اِ) طعامی که هنگام گشادن روزه خورند و پیش گهی نیز گویند. (ناظم الاطباء). روزه گشا. آن چیز که روزه را با آن بگشایند. (یادداشت مؤلف).
- افطار خوردن، پیش گهی خوردن. (ناظم الاطباء).

حل جدول

افطار کردن

‌روزه گشادن


افطار

روزه گشادن

فرهنگ عمید

افطار

(فقه) باز کردن روزه با خوردن غذا، روزه گشادن، روزه شکستن،
(اسم) (فقه) [مجاز] وقت روزه گشادن،
(اسم) [مجاز] = افطاری


کردن

انجام دادن، عمل کردن،
داخل کردن، ریختن: همی خون دام و دد و مرد و زن / بگیرد کند در یکی آبزن (فردوسی: ۱/۷۷)،
وارد کردن، بردن،
تکرار کردن سخنی: بی‌دلی در همه احوال خدا با او بود / او نمی دیدش و از دور خدایا می‌کرد (حافظ۲: ۲۷۲)،
تبدیل کردن به چیز دیگر: پولهایش را دلار کرد،
مخلوط کردن، داخل کردن، آمیختن،
سپری کردن، گذراندن، رساندن زمانی به زمان دیگر: شب را همین جا صبح کردم،
پیدا کردن وضع یا حالتی خاص،
مبتلا شدن به بیماری،
برای ساختن فعل لازم، فعل متعدی و عبارت فعلی به کار می‌رود (در ترکیب با کلمۀ دیگر): لطف کردن، گریه کردن، کپی کردن،
١١. ساختن، برپا کردن یک بنا،
۱۲. [قدیمی] نوشتن، تٲلیف کردن: نامه‌ای کن به خط و طاعت خویش / علم عنوانْش نُقَطها تکبیر (ناصرخسرو۱: ۲۵۶)،
۱۳. [قدیمی] ساختن، درست کردن،
۱۴. [قدیمی] آفریدن، خلق کردن: شربت نوش آفرید از مگس نحل / نخل تناور کند ز دانهٴ خرما (سعدی۲: ۳۰۳)،
۱۵. [قدیمی] گزاردن، به‌جا آوردن،
۱۶. [قدیمی] مصرف کردن، خرج کردن،
۱۷. [قدیمی] منصوب کردن، قرار دادن،

فرهنگ فارسی آزاد

افطار

اِفْطار، باز کردن روزه با خوردن یا آشامیدن یا سایر مُفْطِرات،

فرهنگ معین

افطار

(مص ل.) روزه شکستن، (اِمص.) روزه گشایی. [خوانش: (اِ) [ع.]]


کردن

انجام دادن، به جا آوردن، ساختن، بنا کردن، آماده کردن. [خوانش: (کَ دَ) (مص م.)]

فارسی به عربی

افطار

فطور

فرهنگ فارسی هوشیار

افطار

روزه گشادن، روزه شکستن


کردن

ترتیب دادن، درست کردن

فارسی به آلمانی

افطار

Frühstück (n), Früstück (n)

واژه پیشنهادی

مترادف و متضاد زبان فارسی

کردن

اجرا کردن، انجام‌دادن، عمل کردن، ساختن، ادا کردن، به‌جای‌آوردن، گزاردن، آرمیدن، جماع کردن، مجامعت کردن

معادل ابجد

افطار کردن

565

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری