معنی افکندن
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
انداختن، پرت کردن، گستردن، از قلم انداختن، به حساب نیاوردن، شکست دادن، جا گرفتن، اقامت کردن. [خوانش: (اَ کَ دَ) [په.] (مص م.)]
فرهنگ عمید
به دور انداختن، انداختن، پرت کردن،
بر زمین زدن،
کنار زدن چادر یا نقاب و امثال آنها،
[قدیمی] گستردن و پهن کردن فرش،
[قدیمی] افشاندن، پاشیدن،
[قدیمی] حذف کردن،
[قدیمی] پدید آوردن،
حل جدول
رمی
فارسی به انگلیسی
Cast, Cancel, Chuck, Launch, Pelt, Pitch, Plunk, Projection, Shine, Throw, Toss
فارسی به عربی
اعط، رمیه، سقیفه، علاقه موقته، ممثلون
فرهنگ فارسی هوشیار
دور کردن، ساقط کردن، فرش گستردن، انداختن
فارسی به آلمانی
Eingeben, Erteilen, Geben, Schenken, Spenden
معادل ابجد
205