معنی الب

لغت نامه دهخدا

الب

الب. [اَ] (ترکی، ص) دلیر. (شرفنامه ٔ منیری) (فرهنگ شعوری) (تعلیقات دکتر معین بر برهان قاطع ج 1 ص 157 از لغهالترک کاشغری). و رجوع به اَلَب شود:
این جهود و مشرک و ترسا و مغ
جملگی یکرنگ شد ز آن الب الغ.
مولوی.
|| (اِ) شیر. (فرهنگ میرزا ابراهیم). ظاهراً تخلیطی است که از ترکیب الب ارسلان پدید آمده و الب را شیر پنداشته اند.

الب. [اَ ل َ] (ترکی، ص) دلیر. (شرفنامه ٔ منیری). و رجوع به اَلب شود.

الب. [اِ] (ع اِ) مقداری است معین و آن از سر انگشت سبابه تا سر انگشت ابهام است. (منتهی الارب). || (ص) مجتمع بودن بر کسی بظلم و عداوت: هم علیه الب واحد آنها بر وی مجتمعاند بظلم و عداوت و گاهی بدین معنی بدون لفظ واحد هم آورند و گویند هم علیه الب. (منتهی الارب).

الب. [اَ ل ُ ب ب] (ع اِ) ج ِ لُب ّ. (منتهی الارب). رجوع به لُب ّ شود.

الب.[اِ] (اِخ) بزبان چک «لاب » رود بزرگ چکسلواکی (بوهم) و آلمان که وارد دریای شمال می گردد. این شط از بوهم سرچشمه گرفته از کوههای «ژآن » سرازیر می گردد و ناحیه ٔ «هرادک کرالوسد» و «پاردوبیتس » را مشروب می کند و پس از اتصال به «مولدو» از «تِرِزَن » و دیگر نواحی می گذرد و «ساکس » و پروس و «پیرنا» و «درسد» و «میسن » و دیگر نواحی را مشروب می سازد و پس از آنکه با چند رود دیگر می پیوندد با وسعت زیادی بطرف دریای شمال روان می گردد. رود الب یکی از بزرگترین راههای آبی آلمان مرکزی و قابل کشتیرانی است و با کانالهای متعدد به دیگر رودهای بزرگ آلمان متصل می شود و طول آن 1150 هزار گز است.

الب. [اَ] (ع اِ) پوست بزغاله. || زهر. شدت گرما. || شدت تب. || آغاز به شدگی دمل. || میلان نفس. || (مص) تدبیر اندیشیدن بر شکست دشمن بطوری که معلوم او شود. || سخت راندن حمارطریده ٔ خود را. (منتهی الارب). || گرد کردن و راندن شتران را. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). || فراهم آمدن قوم کسی را از هر طرف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || جمع نمودن لشکر را. (منتهی الارب). لشکر گرد کردن. (تاج المصادر بیهقی). || فراهم آمدن و روان شدن شتران. || شتاب کردن. || رجوع نمودن. || پی هم باریدن آسمان. (منتهی الارب).

الب. [اِ] (اِ) درختی است مانند درخت ترنج و آن زهرناک است. (منتهی الارب). درختی است خاردار شبیه به درخت اترج و آن را میوه ایست و رستنگاه آن فراز کوهها بود و سخت اندک باشد و از ضِجاج هیچ چیزبا وی برابری نتواند کرد و آنچه در کوه خَفِرضَض به سراه یمامه روید از همه خبیث تر بود. (ابن بیطار).

الب. [اِ] (اِخ) (جزیره ٔ...) جزیره ٔ کوچکی است در ایتالیا در دریای مدیترانه به مشرق «کرس » و به سال 1814م. ناپلئون بدانجا زندانی گشت. دارای 25000 تن سکنه و معادن آهن است. در سواحل آن ماهی «ساردین » و «تون » صید کنند. محصول دیگر آن شراب است و مرکز آن «پورتو - فراژو» است. بلندترین نقطه ٔ جزیره کوه «کاپان » است که 1019 گز ارتفاع دارد. (از لاروس). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.


الب تکین

الب تکین. [اَ ت َ] (اِخ) رجوع به آلب تکین شود.


الب ارسلان

الب ارسلان. [اَ اَ س َ] (اِخ) الاخرس بن رضوان از سلاجقه ٔ شام (507- 508 هَ. ق.). رجوع به حبیب السیر چ خیام صص 549- 550 شود.


الب ارغون

الب ارغون. [اَ اَ] (اِخ) شمس الدین اتابک از حکام لرستان پدر یوسف شاه و عمادالدین است. بعد از اتابک تکله حکومت لرستان یافت. (تاریخ گزیده ص 542). وی از 656 تا672 هَ. ق. حکومت داشته است. (تاریخ مغول ص 448).

فرهنگ عمید

الب

درختی خاردار شبیه درخت ترنج،

گویش مازندرانی

الب

نور شدید و آنی، درخشش، آذرخش

فرهنگ معین

الب

شجاع، زورمند. [خوانش: (اَ) (ص.)]

حل جدول

الب

جزیره‌ای در ایتالیا

معادل ابجد

الب

33

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری