معنی الحمد

لغت نامه دهخدا

الحمد

الحمد. [اَ ح َ] (ع مص) ستایش و سپاس داشتن. تعریف و شکر. رجوع به حمد شود:
الحمد خدای آسمان را
کاختر بدرآمد از وبالم.
سعدی.

الحمد. [اَ ح َ] (اِخ) نام سوره ای از قرآن کریم. فاتحهالکتاب. سوره ٔ فاتحه. ام القرآن. ام الکتاب. حمد. سبع المثانی. الصلوه:
چنانچون کودکان از پیش الحمد
بیاموزند ابجد را و کلمن.
منوچهری.
گر از تو بپرسید کسی راز عالم
چو الحمد و چون قل هو اﷲ بخوانی.
معزی.
رو شنو حال خراسان و عراق ای شه غرب
که مر او راست همه حال چو الحمد از بر.
انوری.
پس از الحمد و الرحمن و الکهف
پس از یاسین و طاسین میم و طاها.
خاقانی.
کرد صدره فلک اقرار که همچون الحمد
علم لشکر جاه تو زبر می بینم.
ظهیر فاریابی.
چون برآمد ماه نو از مطلع پیراهنش
چشم بد را گفتم الحمدی بدم پیرامنش.
سعدی.
او که الحمد را نکرده درست
ویس و رامین چراش باید جست ؟
اوحدی.
همچو الحمدم فکندی بر زبان خاص و عام
لیک خود روزی بحمداﷲ نمیخوانی مرا.
اوحدی.
- امثال:
مثل الحمد از بر داشتن. (امثال و حکم).
مثل الحمد در دهانها افتادن، یا مقدم و برتر بودن. (امثال و حکم).

الحمد. [اَ ح َ دُ لِل ْ لاه] (ع جمله ٔ اسمیه) (مأخوذ ازقرآن) در مقام تشکر میگویند یعنی شکر میکنم خدا را. (ناظم الاطباء). سپاس و ستایش خدای راست. المنهﷲ. شکراًﷲ. و گفتن الحمدﷲ را حَمدَلَه گویند:
خون صید اﷲاکبر نقش بستی بر زمین
جان مرغ الحمدﷲ سبحه گفتی در هوا.
خاقانی.
از نکویی در او عجب ماندم
بر وی الحمدللهی خواندم.
نظامی.
مکن گریه بر گور مقتول دوست
قل الحمدﷲ که مقتول اوست.
سعدی (بوستان).
شکر نعمت حق تعالی گفتن که الحمدﷲ از آن عذاب الیم برهیدم. (گلستان سعدی). گفت الحمدﷲ که هنوز در توبه باز است. (گلستان سعدی).
عیشم مدام است از لعل دلخواه
کارم بکام است الحمدﷲ.
حافظ.

فرهنگ معین

الحمد

مخفف الحمدالله: سپاس خدای را، سوره اول از قرآن کریم دارای هفت آیه، فاتحه الکتاب، شکر، سپاس. [خوانش: (اَ حَ) [ع.]]

فرهنگ عمید

الحمد

حمد، ستایش، سپاس،
سورۀ اول قرآن کریم، دارای هفت آیه،

حل جدول

الحمد

اولین سوره قرآن

سوره اول قرآن

فرهنگ فارسی هوشیار

الحمد

ستایش و سپاس داشتن

معادل ابجد

الحمد

83

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری