معنی الو
لغت نامه دهخدا
الو. [اِ ل ُ] (اِخ) شهری در لیتوانی نزدیک کنیگس برگ (= کالینین گراد).
الو. [اَ] (اِ) نام میوه ای، کذا فی شرفنامه. (مؤید الفضلاء).همان آلو است. رجوع به آلو و اجاص شود:
الویی ز باغ رضا نزد طبعم
به از میوه هایی که رضوان فرستد.
انوری.
الو. [اَ ل َ / لُو] (اِ) در تداول عامه، بمعنی شعله ٔ آتش، و مخفف الاو است. (فرهنگ نظام). آتش بزرگ باشعله. آتش بلندشعله. زبانه ٔ آتش و با کلمات زدن و کردن و گرفتن استعمال میشود.
- امثال:
الو الو به از پلو.
در زمستان الو به از پلو است.
الو. [اَل ْوْ] (ع مص) تقصیر کردن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (مؤید الفضلاء) (ترجمان علامه تهذیب عادل) (آنندراج). کوتاهی و درنگ کردن در کاری. اُلُوّ. اُلی ّ. (از اقرب الموارد). || توانستن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (مؤید الفضلاء) (اقرب الموارد). || (اِ) عطیه. نعمت و بخشش. || پشک گوسفند. (از اقرب الموارد).
الو. [اُ ل ُوو] (ع مص) تقصیر کردن. کوتاهی و درنگ کردن در کاری. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || توانستن. (از اقرب الموارد). رجوع به اَلْو شود. || (اِ) چوب عود که بدان بخور کنند. (از المنجد) (ناظم الاطباء).
الو. [اَ ل ُ] (فرانسوی، صوت) هنگام تلفن کردن برای توجه مخاطب گویند.
الو. [اُ] (ع اِ) بعضی از فرهنگ نویسان فارسی «اولو» بمعنی خداوندان وصاحبان را بصورت فوق بی واو نوشته اند. رجوع به آنندراج و ناظم الاطباء و فرهنگ نظام و ماده ٔ اولو شود.
الو. [] (اِخ) دهی است در قره داغ.رجوع به تاریخ هجده ساله ٔ آذربایجان چ 3 ص 438 شود.
فرهنگ معین
(اَ لُ) (اِ.) شعله آتش، زبانه آتش.
(~.) [فر.] (اِ.) لفظی است که در شروع برقراری ارتباط تلفنی گفته می شود.
فرهنگ عمید
شعلۀ آتش، زبانۀ آتش،
حل جدول
زبانه آتش، میوه تلفنی
فارسی به انگلیسی
Flame
فارسی به عربی
اجاص، اجاص مجفف، لهب
عربی به فارسی
گرداندن , پیچاندن , چلا ندن (پارچه) , زور اوردن , فشار اوردن , واداشتن , بزور قاپیدن و غصب کردن , چرخش , پیچش , گردش
گویش مازندرانی
فرهنگ فارسی آزاد
فارسی به ایتالیایی
pronto
فارسی به آلمانی
Backpflaume (f), Pflaume (f), Zwetschge (f)
معادل ابجد
37