معنی الیزابت بلک برن
حل جدول
واژه پیشنهادی
انگلستان
لغت نامه دهخدا
برن. [ب َ رَ] (اِخ) نام قصبه ایست در هندوستان. (برهان) (آنندراج):
بس نمانده ست که فرمان دهد آن شاه که هست
پادشاه از بر قنوج و برن تا اهواز.
فرخی.
برن. [ب ِ] (اِخ) کرسی کانتون (ایالت) برن، که از سال 1848م. پایتخت کشور سویس گردید. این شهر در ساحل رود آر قرار دارد و دارای 161هزار تن سکنه است. صنایع آن فلزسازی و بافندگی و مبل سازی و شکلات سازی است. این شهر دارای مؤسسات علمی است. (از فرهنگ فارسی معین) (از دایره المعارف فارسی).
- کانتون برن،پرجمعیت ترین ایالت کشور سویس که دارای 827هزار تن جمعیت است و کرسی آن شهر برن میباشد. (از فرهنگ فارسی معین).
برن. [ب َ] (اِ) هر مکانی که بالای آن چیزی گسترده شده باشد. || ظرف پهن. || جام سفالی و یا فلزی و دسته ای از ترکب به یکدیگر پیچیده. || ماله ٔ زراعت. || محجر و شبکه ٔ برنجی و یا چوبی. || ماه نو. || (اِخ) نام ستاره ای. (ناظم الاطباء). اما معانی فوق در دیگر مآخذی که در دسترس بود دیده نشد.
بلک
بلک. [ب ِ] (اِ) آتش، و شراره ٔ آتش. (برهان) (هفت قلزم) (آنندراج):
چو زر ساو چکان بلک ازو چو بنشستی
شدی پشیزه ٔ سیمین غیبه ٔ جوشن.
شهید.
بلک. [ب ُ ل ُ] (ص) چشم بزرگ برآمده. (برهان) (هفت قلزم) (آنندراج):
پی نظاره ٔ بزمت که باغ فردوس است
بلک شده همه را دیده چون سر انگور.
بدر جاجرمی.
بلک. [ب َ ل َ] (اِ) زالزالک وحشی. ولیک. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به ولیک و زالزالک شود.
بلک. [ب َ] (حرف ربط) مخفف بلکه. صورتی از بلکه که در رسم خط «ه » را حذف کنند:
کاین نیست مستقر خردمندان
بلک این گذرگهیست بر او بگذر.
ناصرخسرو.
چون این حال با برویز رسید به تلافی حال مشغول نگشت بلک نامه ها به تهدید سوی شهر براز و دیگر حشم نبشت. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 105). درویشان و مردم ریشهر را هیچ قوتی و فضولی نباشد بلک زبون باشند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 149).
به حیاتست زنده جمله موجودات
زنده بلک از وجود تست حیات.
نظامی.
و رجوع به بلکه شود.
بلک. [ب َ] (ع مص) آمیختن چیزی را. (منتهی الارب). مخلوط کردن. (از اقرب الموارد). لَبک. و رجوع به لبک شود.
بلک. [ب ِ ل ِ] (اِ) تشبث و چنگ درزدن به چیزی یا به کسی. (از برهان) (از هفت قلزم) (از آنندراج):
اگر عقاب سوی جنگ او شتاب کند
عقاب را به بلک بشکند سرین و دوبال.
فرخی.
بلک. [ب َل ْ ل َ] (اِ) در تداول عامه زارعی است که بتنهایی کار می کند (نه بعنوان عضوی از یک گروه) و معمولاً کار او زراعت محصولات دیمی و صیفی است. (فرهنگ فارسی معین).
الیزابت
الیزابت. [اِ ب ِ] (اِخ) نام زوجه ٔ زکریا. رجوع به الیصابات شود.
الیزابت. [اِ ب ِ] (اِخ) (مادام) خواهر لوئی شانزدهم. در ورسای بدنیا آمد (1764- 1794 م.).
معادل ابجد
755