معنی الیف

لغت نامه دهخدا

الیف

الیف. [اَ] (ع ص) دوست. مونس. ج، اَلائِف. (از اقرب الموارد). یار و دوست و همخو. (ناظم الاطباء).

الیف. [اَ] (اِخ) دهی است از دهستان کمارج بخش خشت شهرستان کازرون، در 32 هزارگزی خاور کنارتخته، در دامنه ٔ جنوب باختری کوه قبله واقع، و کوهستانی و گرمسیر است. سکنه ٔ آن 458 تن شیعه اند که بفارسی و ترکی سخن میگویند. آب آن از چشمه ٔهفت تن و باران و محصول آن غلات، برنج دیمی و شغل اهالی زراعت و شالبافی است. راه مالرو دارد. این ده را دهله نیز میگویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).

فرهنگ معین

الیف

خوی گرفته، معتاد، همدم، دوست. [خوانش: (اَ) [ع.] (ص.)]

فرهنگ عمید

الیف

الفت‌گرفته، خوگرفته،
یار، دوست، همدم،

حل جدول

الیف

خوگرفته،الفت گرفته،دوست ،یار،همدم

مونس

عربی به فارسی

الیف

رام , اهلی , بیروح , بیمزه , خودمانی , راه کردن

فرهنگ فارسی هوشیار

الیف

خوگر خو گرفته یار (صفت) خوگر خوگیر معتاد، دمساز دوست.

فرهنگ فارسی آزاد

الیف

اَلِیف، اُلفت گرفته، یار، دوست، همدم (جمع: اَلائِف)،

معادل ابجد

الیف

121

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری