معنی امتنان

لغت نامه دهخدا

امتنان

امتنان. [اِ ت ِ] (ع مص) نعمت دادن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج): برعقیله ٔ گرم و امتنان بمجاسرت بایستاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). || منت نهادن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (غیاث اللغات) (آنندراج). منت گذاشتن. (فرهنگ فارسی معین). برشمردن نیکی های خویش برکسی. (از اقرب الموارد):
ماه وفای ترا کسوف نامد ز غدر
گلبن جود ترا خار نگشت امتنان.
مسعودسعد.
|| منت داشتن. منت پذیرفتن. سپاس داشتن. (فرهنگ فارسی معین). سپاسداری. سپاسگزاری. و رجوع به منت شود. || منت و احسان و نیکویی. (ناظم الاطباء).
- امتنان داشتن، منت داشتن. (ناظم الاطباء).
- اظهار امتنان کردن، اظهار نیکویی و احسان کردن. (ناظم الاطباء).

فارسی به انگلیسی

امتنان‌

Appreciation, Gratification, Gratitude, Thanks

فرهنگ عمید

امتنان

سپاسگزار بودن، سپاس داشتن،

حل جدول

امتنان

سپاس

تشکر

سپاس و تشکر


تشکر و تقدیر

امتنان

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

امتنان

سپاسگذاری

فرهنگ معین

امتنان

سپاس داشتن، منت نهادن، نعمت دادن. [خوانش: (اِ تِ) [ع.] (مص ل.)]

مترادف و متضاد زبان فارسی

امتنان

تشکر، تقدیر، سپاس، سپاسداری، شکر، منت، منت‌پذیری

عربی به فارسی

امتنان

نمک شناسی , قدر دانی , سپاسگزاری

فرهنگ فارسی هوشیار

امتنان

منت گذاشتن

فرهنگ فارسی آزاد

امتنان

اِمْتِنان، اعمال خیر و محبت های کسی را با حالت سپاس بخود او گفتن، ذکر خدماتِ کسی را نمودن، نعمت دادن، مِنّت داشتن،

فارسی به عربی

قدر دانی

امتنان


نمک شناسی

امتنان

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

امتنان

542

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری