معنی امتیاز استعماری زمان قاجار
حل جدول
رویتر
امتیاز استعماری زمان ناصرالدین شاه
رویتر
سردار زمان قاجار
عباس میرزا
وزیر دارایی زمان قاجار
مستوفی الممالک
لغت نامه دهخدا
استعماری. [اِ ت ِ] (ص نسبی) منسوب به استعمار.
- دول استعماری، دول قوی که بعنوان آباد کردن مملکت ملّتی ضعیف، آن را تحت سلطه ٔ خویش درآورند.
قاجار
قاجار. (ترکی، ص) تندسیر. (تاریخ ایران برای دبیرستانها تألیف رشید یاسمی چ فردوسی ص 195).
قاجار. (اِخ) نام محله ای است در لیتکوه آمل. (مازندران و استرآباد رابینو چ بنگاه ترجمه ص 153).
قاجار. (اِخ) نام ایلی است از ترک ساکن ایران که در عصر صفوی از هواخواهان صفویه بوده و برای شاهان صفویه جنگ میکردند و در قرن سیزدهم هجری خان ایشان آقامحمدخان به سلطنت ایران رسید. (فرهنگ نظام ج 4 ص 88). رابینو مینویسد: مادام شیل در سفرنامه ٔ خود که به سال 1856 م. در لندن چاپ شده است عده ٔ ایل قاجار را در مازندران دوهزار خانوار تخمین زده ولی حالا عده ٔ آنها بسیار کمتر است. رجوع به فهرست ترجمه ٔ سفرنامه رابینو چ بنگاه نشر کتاب و رجوع به قاجاریه شود.
قاجار. (اِخ) دهی است جزو دهستان قشلاقات افشار بخش قیدار شهرستان زنجان. در 45هزارگزی جنوب باختری قیدار و 33هزارگزی راه مالرو عمومی واقع و سرزمین آن کوهستانی و هوای آن سردسیر است. 103 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصولات آن غلات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
امتیاز
امتیاز. [اِ] (ع مص، اِمص) جدا شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (مؤید الفضلاء) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جدا شدن از یکدیگر. (ترجمان علامه ٔ جرجانی) (فرهنگ فارسی معین). جدایی و انفصال و تفریق. (ناظم الاطباء):
در چشم پاک بین نبود رسم امتیاز
در آفتاب سایه ٔ شاه و گدا یکی است.
صائب.
|| برتری داشتن. مزیت داشتن. (فرهنگ فارسی معین). رجحان. مزیت. فضیلت: امتیاز من بر او در این بود که... (فرهنگ فارسی معین).برتری و فضیلت. || تمیز و تشخیص. || تفاوت. || تدبیر و فراست و هوشیاری. || دوراندیشی و عاقبت بینی. (ناظم الاطباء). || اجازه ای که دولت برای ایجاد کارخانه، استخراج معدن، انتشار روزنامه و غیره به کسی دهد. (فرهنگ فارسی معین). || در اصطلاح ورزش، نمره هایی است که بفعالیت های مثبت و منفی قهرمانان داده می شود. در رشته های ورزش تعداد امتیاز محدود نیست ولی در ژیمناستیک و شیرجه تعداد آن از 10 تجاوز نمی کند. (از فرهنگ فارسی معین).
فرهنگ فارسی هوشیار
منسوب به استعمار دولت و کشوری قوی که کشورهای دیگر را مورد استعمار قرار دهد مستعمره طلب دولت استعماری.
عربی به فارسی
فارسی به عربی
امتیاز، تنازل، دستور، فرق، منحه، نتیجه، وکاله، اِرْتفاقٌٌ
واژه پیشنهادی
مستوفی الممالک
معادل ابجد
1644