معنی امرش

لغت نامه دهخدا

امرش

امرش. [اَ رَ] (ع ص) سخت بد و شریر. (ناظم الاطباء). سخت بد. (منتهی الارب). شریر. (اقرب الموارد). ج، مُرش. (از اقرب الموارد).


مرش

مرش. [م ُ](ع ص، اِ) ج ِ امرش.(اقرب الموارد). رجوع به امرش شود. || ج ِ مرشاء.(از اقرب الموارد). رجوع به مرشاء شود.


پایان بینی

پایان بینی. (حامص مرکب) عاقبت اندیشی. عاقبت بینی:
امرش آمد کاتّباع نوح کن
ترک پایان بینی مشروح کن.
مولوی.


چراغ کاروان

چراغ کاروان. [چ َ / چ ِ غ ِ کارْ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) چراغی باشد که کاروانان بر چوبی بلند برافروزند تا واماندگان و مترددان بروشنائی آن بمأوای خود برسند بآسانی. (آنندراج):
باشد از پروانه ٔ امرش درین خلوتسرای
سالکان را خضر پیغمبر چراغ کاروان.
اثر (از آنندراج).


منجز

منجز. [م ُ ج ِ] (ع ص) وفاکننده ٔ وعده و رواکننده ٔ حاجت. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد):
همه امرش به کام دل روان باد
همه آهنگ او را دهر منجز.
منجیک.
|| چست و چالاک. (ناظم الاطباء). || داروی مسهل. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون).


ناشف

ناشف. [ش ِ] (ع ص) آنکه با خرقه یا مانند آن آب را از گودالی یا از زمینی برگیرد. (از اقرب الموارد). || که آب را به خود می کشد:
چون شد آن ناشف ز نشف بیخ خود
ناید آن سوئی که امرش می کند.
مولوی.
رجوع به نشف شود.


خزران

خزران. [خ َ زَ] (اِخ) ولایتی در گیلان، خزر. (از ناظم الاطباء). رجوع به خزر شود:
چون شد هوا سحابگون گیتی فنک دارد کنون
در طارم آتش کن فزون روباه خزران بین در او.
خاقانی.
نپسندم از خود این قدر کز دولت او ماحضر
زیر نگین و خطبه در بلغار و خزران بینمش.
خاقانی.
فرّ امنش طوطی از خزران برآورد و چنانک
جر امرش جره باز از مولتان انگیخته.
خاقانی.


سراج بلخی

سراج بلخی. [س ِ ج ِ ب َ] (اِخ) به سراج الدین علا موسوم و ملقب بوده و مداح خوارزمشاه و در فضل و کمال و نظم و نثر ید بیضا ظاهر می نموده. از قدمای حکماست و قولش بر فضلش گواست. از اوست:
امرش به اختیار قضا قاضی قدر
حکمش به اتفاق قدر شحنه ٔ قضا
خورشید را به زینت ایوان او نثار
افلا» را به خدمت درگاه او هوا.
(از مجمع الفصحا ج 1 ص 247).

حل جدول

امرش

شریر و بدکار


شریر و بدکار

امرش


ختم رفع اندوه

اگر روزی ۱۰۲ مرتبه آیه ۵ سوره الضحی «وَلَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضَی» را بخواند، از اولاد و فرزندانش منتفع گردد و روز به روز بهبودی در امرش ظاهر شود.

فرهنگ عمید

تضلیل

گمراه ساختن: اگر نه امرش، نامی نبود از معروف / اگر نه نهیش، بودند خلق در تضلیل (ایرج‌میرزا: ۳۵)،
به ضلالت و گمراهی نسبت دادن،


پرستار

کسی که از پیران یا کودکان مراقبت می‌کند،
کسی که در بیمارستان از بیماری مواظبت می‌کند،
خدمتکار،
[قدیمی] غلام،
[قدیمی] کنیز،
(صفت) [قدیمی] مطیع، فرمانبردار: پرستار امرش همه چیز و کس / بنی آدم و مرغ و مور و مگس (سعدی۱: ۳۴)،

آیه های قرآن

وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ وَمَن یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرًا

و او را از جایى که گمان ندارد روزى مى‏دهد؛ و هر کس بر خدا توکّل کند، کفایت امرش را مى‏کند؛ خداوند فرمان خود را به انجام مى‏رساند؛ و خدا براى هر چیزى اندازه‏اى قرار داده است!


و یرزقه من حیث لا یحتسب و من یتوکل على الله فهو حسبه ان الله بالغ امره قد جعل الله لکل شی‏ء قدرا

و او را از جایى که گمان ندارد روزى مى‏دهد؛ و هر کس بر خدا توکّل کند، کفایت امرش را مى‏کند؛ خداوند فرمان خود را به انجام مى‏رساند؛ و خدا براى هر چیزى اندازه‏اى قرار داده است!

معادل ابجد

امرش

541

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری