معنی امن
لغت نامه دهخدا
امن. [اِم ِ] (اِخ) از شهرهای هلند است و در حدود 65000 تن جمعیت دارد. (از لاروس).
امن. [اَ] (ع مص) ایمن شدن. (مصادر زوزنی) (ترجمان مهذب عادل بن علی). بی هراس شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). بی بیم شدن. (مؤید الفضلاء). || اعتماد کردن به. امین پنداشتن. (یادداشت مؤلف). گویند ما امن ان یجد صحابه؛ ای ماوثق او ماکاد. (از ناظم الاطباء). || (اِمص) بی بیمی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ایمنی. (مهذب الاسماء). ضد خوف. (مؤید الفضلاء) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اطمینان از خوف. (از المرجع). اطمینان. آرامش قلب. مقابل خوف. (فرهنگ فارسی معین): و اذ جعلنا البیت مثابه للناس و امناً. (قرآن 125/2).
چو عدل او باشد آنجایگه نباشد جور
چو امن او باشد آنجایگاه نیست هراس.
منوچهری.
تدبیر کارها ندانستی کردن اما با این همه امنی بود و عمارتی میکردند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی).
آن رسوم و آثار ستوده و امن و عدل... هیچ جای نیست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 109). از زوال وفنا و انتقال... امن صورت نبندد. (کلیله و دمنه).
این سخن خال سپید تن خذلان یابم
من خط امن ز خذلان بخراسان یابم.
خاقانی.
امنی شامل و سکون کامل ظاهر کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). رعایای آن بقعه را در ریاض امن و جنان امان بداشت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
مرده گردم خویش بسپارم به آب
مرگ پیش از مرگ امن است از عذاب
مرگ پیش از مرگ امن است ای فتی
این چنین فرمودما را مصطفی.
مولوی (مثنوی).
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میداردکه بربندید محملها.
حافظ.
|| راحت و سازگاری. امنیت و آسودگی. سلامت و عافیت. (از ناظم الاطباء). راحت. آسایش. (فرهنگ فارسی معین):
هر کجا او بود، سلامت و امن
هر کجا دشمنش، بلا و محن.
فرخی.
تا خلایق روی زمین آسوده و مرفه پشت بدیوار امن و فراغ آوردند. (کلیله و دمنه). همه در مرغزار امن و راحت جولان نمودند. (کلیله و دمنه). اکنون چیزی اندیشیده ام که ترا از آن فراغت و ما را امن و راحت باشد. (کلیله و دمنه). اگر بدان آبگیر تحویل توانید کرد در امن و راحت... افتید. (کلیله و دمنه).
خاقانیا جوانی و امن و کفاف هست
بالای این سه چیز درافزای کس نیافت.
خاقانی.
در طریق عشقبازی امن و آسایش خطاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی.
حافظ.
|| (اِ) دین و خلق: ما احسن امنک، یعنی چه نیکوست دین تو و خلق تو. (از ناظم الاطباء). باین معنی بکسر اول نیز گفته اند. (از المرجع). || نداشتن توقع و انتظار چیز مکروه در زمان آینده. (از تعریفات جرجانی). || (ص) در فارسی گاهی بجای صفت «آمن » (= ایمن) یا «مأمون » یعنی آرام و آسوده و بی هراس بکار میرود:
بطّ عاقل گویدش کای یاردور
آب ما را حصن امن است و سرور.
مولوی (مثنوی).
خوش وقت بوریا و گدایی ّ و خواب امن
کاین عیش نیست درخور اورنگ خسروی.
حافظ.
مقام امن و می بیغش و رفیق شفیق
گرت مدام میسر شود زهی توفیق.
حافظ.
دردسر تا نکشی صائب از این بیخبران
گوشه ٔ امن ترا خلوت خاموشی نیست.
صائب (از آنندراج).
از گوشمال برق حوادث مباش امن
خود را چو موم مهر بهمیان زر مبند.
صائب (از آنندراج).
از زهرچشم سنگدلان امن نیستم
چون پسته در لباس بود نوشخند ما.
صائب (از آنندراج).
- امن سرمدی، بی هراسی دایمی. (فرهنگ فارسی معین).
- || (اصطلاح تصوف) جهان لایتغیری که حقیقت وجود در آنجا تحقق می پذیرد. (فرهنگ فارسی معین).
- || (اصطلاح تصوف) عالم ذات و صفات. (فرهنگ فارسی معین).
- امن و امان، امنیت و راحت و آسایش. (ناظم الاطباء): امن و امان چون تیر از دست اهل زمانه بیرون رفته. (نفثهالمصدور زیدری).
- امن کردن، امنیت دادن و آسوده کردن:
میکند کار خرد نفس چو گردید مطیع
دزد چون شحنه شود امن کند عالم را.
صائب (از آنندراج).
- امن یافتن، آسوده شدن:
در ظل فتح یابد عالم لباس امن
چون شد برهنه چهره ٔ خورشیدوار تیغ.
مسعودسعد.
گر جهان در فزع سال قران بینم من
نشره ٔ امن ز قرآن بخراسان یابم.
خاقانی.
در حد حجاز امن یابم
گر سوی خزر زیان ببینم.
خاقانی.
- بی امن، بدون آسایش. ناآرام: درزندگانی بی امن... فایده بیشتر نباشد. (کلیله و دمنه).
امن. [اِ] (ع مص) اطمینان. || (اِ) خلق. (از المرجع). و رجوع به اَمن شود.
امن. [اَ م َ] (ع مص) اَمْن. رجوع به اَمن شود.
امن. [اَ م ِ] (ع ص) زنهارخواهنده و بی ترس و بیم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
امن. [اُ م ُ] (ع اِ) ج ِ اَمون. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به امون شود.
امن. [اَ] (اِخ) آبی در بلاد غطفان. و گاهی عوض امن، یمن گویند. (از معجم البلدان).
امن. [اُ م ِ] (اِخ) یکی از جانشینان اسکندر مقدونی (360-316 ق.م.). پادشاه کاپادوکیه وپافلاگنی که بفرمان آنتیگون کشته شد. (از لاروس).
امن. [اُ م ِ] (اِخ) دوم. پادشاه پرگام (197- 159 ق.م.). (از لاروس).
امن. [اُ م ِ] (اِخ) اول. پادشاه پرگام (263- 241 ق.م.). (از لاروس).
فرهنگ معین
(مص ل.) بی ترس بودن، (اِمص.) اطمینان، آسایش. [خوانش: (اَ) [ع.]]
فرهنگ عمید
بیترسی، مطمئن،
آسایش، آرامش قلب،
(صفت) آسوده،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
امان، امنیت، ایمن، راحت، مطمئن،
(متضاد) ناامن
فارسی به انگلیسی
Safe, Secure
فارسی به ترکی
güven; güvenli
فارسی به عربی
امن (فعل ماض)، سلامه
عربی به فارسی
ایمنی , امان , امنیت , اسایش خاطر , اطمینان , تامین , مصونیت , وثیقه , گرو , تضمین , ضامن
گویش مازندرانی
آمدن
فرهنگ فارسی آزاد
اَمْن، اَمان، (اَمِنَ، یَأمَنَُ)، در اَمْن قرار گرفتن، اطمینان یافتن،
فارسی به آلمانی
Geldschrank (m), Sicher, Ungefährlich, Unversehrt, Sicher, Sichern
واژه پیشنهادی
آرام
معادل ابجد
91