معنی امهار
لغت نامه دهخدا
امهار. [اِ] (ع مص) کابین کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کاوین کردن. (تاج المصادر بیهقی). کابین کردن زنی را. || مهر زن را دادن. (از شرح قاموس). || نکاح دادن زنی را با غیری بمهری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خواستگاری کردن زن را از غیر بر مهری. (از شرح فارسی قاموس). || مهریه گردانیدن ناقه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || باکُرّه شدن اسب. (تاج المصادر بیهقی). بچه آوردن مادیان. (از اقرب الموارد).امهرت الفرس، بچه آورد آن مادیان. (ناظم الاطباء).
امهار. [اَ] (ع اِ) ج ِ مُهْر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کره های اسب. (از اقرب الموارد). رجوع به مُهْر شود. || ج ِ مَهْر کابینها. (از فرهنگ تازی بپارسی فروزانفر) (فرهنگ فارسی معین). گویا از جمعهای ساختگی فارسی زبانان است. || ج ِ مُهْر. (معرب شده). (یادداشت مؤلف). غلط مشهور است ولی استعمال آن بسبب تداول عیبی ندارد. (بیست مقاله ٔ قزوینی ص 72- 73، از فرهنگ فارسی معین).
امهار. [اَ] (اِخ) ذات امهار؛ موضعی است در بادیه. (از معجم البلدان).
امهار. [اَ رَ] (اِخ) یکی از ایالات کشور حبشه واقع در شمال دریاچه ٔ تسانا. مرکز آن شهر غندارات است که در سابق پایتخت حبشه بود. (از لاروس) (از قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به قاموس الاعلام ج 2 ص 1037 شود.
فرهنگ معین
کابین کردن، نکاح دادن زنی را با غیری به مهر. [خوانش: (اِ) [ع.] (مص م.)]
فرهنگ عمید
کابین کردن، به زنی دادنِ دختر یا زنی در برابر مهر،
حل جدول
کابین کردن، به زنی دادنِ دختر یا زنی در برابر مهر
فرهنگ فارسی هوشیار
کابین کردن، مهر زن را دادن
فرهنگ فارسی آزاد
اَمْهار، مُهرها (مفرد: مُهر)، (بمعانی مُهر توجه شود)،
اِمْهار، مَهر دادن، تعیین مَهر کردن، صِداق یا کابین دادن،
معادل ابجد
247