معنی انتحار

لغت نامه دهخدا

انتحار

انتحار. [اِ ت ِ] (ع مص) خویشتن را کشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). خویشتن بکشتن. (تاج المصادر بیهقی). || بر چیزی بخیلی کردن و حریصی نمودن چندانکه بکشش و نزاع نزدیک گردد، یقال انتحر القوم علی الامر؛ اذا تشاحوا علیه فکاد بعضهم ینحر بعضاً، و فی المثل سرق السارق فانتحر. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). || زدن. (از اقرب الموارد). || سخت فروریختن ابر باران را. انبعاق. (از اقرب الموارد). || (اِمص) خودکشی. (فرهنگ فارسی معین).

فرهنگ معین

انتحار

(اِ تِ) [ع.] (مص ل.) خودکشی کردن.

فرهنگ عمید

انتحار

خود را کشتن، خودکشی کردن، خودکشی،

حل جدول

انتحار

خودکشی

مترادف و متضاد زبان فارسی

انتحار

خودکشی، قتل‌نفس، نفس‌کشی

فارسی به انگلیسی

فارسی به عربی

انتحار

انتحار

عربی به فارسی

انتحار

خودکشی , انتحار , خودکشی کردن , وابسته به خود کشی

فرهنگ فارسی هوشیار

انتحار

خودکشی، خویشتن را کشتن

فرهنگ فارسی آزاد

انتحار

اِنْتِحار، خود راکشتن، قتل نفس، خصومت و دشمنی کردن، زدن، ریختن باران شدید از ابر،

معادل ابجد

انتحار

660

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری