معنی اندک
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
کم، کوتاه. [خوانش: (اَ دَ) (ص.)]
فرهنگ عمید
کم، هرچیز خرد و کم،
* اندکاندک: (قید) کمکم: اندکاندک به هم شود بسیار / دانهدانهست غله در انبار (سعدی: ۱۸۱)،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
اقل، انگشتشمار، پشیز، جزئی، حقیر، شمه، قلت، قلیل، قلیل، کم، کم، لخت، مزجات، معدود، ناچیز،
(متضاد) افزون
فارسی به انگلیسی
Glimmer, Faint, Few, Thimbleful, Under-, Mean, Modicum, Narrow, Negligible, Nominal, Petty, Picayune, Piddling, Scant, Scanty, Scruple, Shade, Slender, Slim, Small, Tiny
فارسی به عربی
اهانه، ضوء، قرصه، قلیلا، لحم بدون دهن، مستوی واطی، مقتصد، نادر
گویش مازندرانی
مقداری – کمی
فرهنگ فارسی هوشیار
کم، قلیل، قطره، چیزکم (صفت) کم مقابل بیش بسیار، کوتاه: مدتی اندک.
فارسی به ایتالیایی
poco
فارسی به آلمانی
Anstecken, Beleuchten, Einige, Erhellen, Genügsam, Leicht, Licht (n), Paulus, Schein (m), Wenig, Wenige
معادل ابجد
75