معنی انسان
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(اِ) [ع.] (اِ.) آدمی، مردم، بشر. ج. اناس و آناس.
فرهنگ عمید
(زیستشناسی) جانداری از راستۀ پستانداران با ده انگشت کارساز، که روی دو پا راه میرود و به سبب داشتن مغز پیشرفته قادر به تکلم و تفکر است،
شخص، فرد،
(صفت) خوب و پایبند به اصول اخلاقی،
هفتادوششمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۳۱ آیه، دهر، ابرار، هلاتی،
* انسان نِئاندِرتال: انسان اولیه متعلق به ۴۰ هزار سال قبل که در غارهای آسیای مرکزی و اروپا زندگی میکرد. δ جمجمه آن نخستین بار در سال ۱۸۶۵ میلادی در درۀ نئاندرتال (در آلمان، نزدیک دوسلدورف) بهدست آمد،
حل جدول
بشر
فرهنگ واژههای فارسی سره
آدمی
مترادف و متضاد زبان فارسی
آدم، آدمیزاد، آدمی، انس، بشر، مردم، ناس،
(متضاد) جن، دد، دیو
فارسی به انگلیسی
Anthropo-, Earthling, One, Human, Humanity, Man, Mankind, Mortal, Person, Wight, Humankind
فارسی به ترکی
insan
فارسی به عربی
انسان، رجل
عربی به فارسی
انسانی , وابسته بانسان , دارای خوی انسانی , فانی , فناپذیر , از بین رونده , مردنی , مرگ اور , مهلک , مرگبار , کشنده , خونین , مخرب , انسان
فرهنگ فارسی هوشیار
واحد، مردم، حیوان ناطق، آدمی، بشر، آدمیزاد، آدم زاده
فرهنگ فارسی آزاد
اِنْسان، بشر، مخلوق متفکر و مترقی، (جمع: اَناسِی، اَناسِید، آناس)، نام دیگر سوره الدهر است (سورهء 76)،
فارسی به ایتالیایی
uomo
فارسی به آلمانی
Bemannen, Mann (m), Mann, Whitey [noun]
واژه پیشنهادی
زن
معادل ابجد
162