معنی انسان و آدم

حل جدول

انسان و آدم

بشر


آدم

همسر حوا، نخستین پیامبر، ابوالبشر؛ بر پایه اسطوره‌های سامی و کتاب مقدس یهودیان، مسیحیان و مسلمانان نخستین انسانی است که آفریده شده‌است. او اول در بهشت زندگی می‌کرد. همچنین آدم را آدم التراب می‌نامند و کنیه‌اش ابوالبشر است و وصفش صفی‌الله که در ضمن در سوره‌های بقره، اعراف، حجر، طه، ص، بنی اسرائیل و کهف از او سخن به میان آمده است.

فرهنگ عمید

آدم

(زیست‌شناسی) انسان. δ دراصل، بنابر روایات، نام نخستین انسان آفریده‌شده است: در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند / آدم بهشت روضهٴ دارالسلام را (حافظ: ۳۰)،
خدمتکار مرد، نوکر،
کسی که دارای ویژگی‌های انسانی است،
مردم: عالم و آدم،


بنی آدم

پسران آدم، اولاد آدم، مردم، مردمان،
انسان،


انسان

(زیست‌شناسی) جانداری از راستۀ پستانداران با ده انگشت کارساز، که روی دو پا راه می‌رود و به سبب داشتن مغز پیشرفته قادر به تکلم و تفکر است،
شخص، فرد،
(صفت) خوب و پایبند به اصول اخلاقی،
هفتاد‌وششمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۳۱ آیه، دهر، ابرار، هل‌اتی،
* انسان نِئاندِرتال: انسان اولیه متعلق به ۴۰ هزار سال قبل که در غارهای آسیای مرکزی و اروپا زندگی می‌کرد. δ جمجمه آن نخستین بار در سال ۱۸۶۵ میلادی در درۀ نئاندرتال (در آلمان، نزدیک دوسلدورف) به‌دست آمد،

لغت نامه دهخدا

آدم

آدم. [دَ] (اِ) در تداول امروزی مرادف مردم. آدمی. آدمیان. اِنْس.ناس. || خادم.ج، آدمها. || (ص) نیک تربیت شده. مؤدب.
- امثال:
آدم از کوچکی بزرگ میشود، خضوع و فروتنی سبب بزرگی مردشود.
آدم به آدم بسیار ماند، آنکس نیست که گمان برده اید.
آدم به آدم می رسد، مردمان بایدبیکدیگر مدد و یاری دهند.
آدم به آدم میرسد کوه بکوه نمیرسد، هرچند سالها یا مرحله ها از یکدیگر دور بودیم و امید دیدار نداشتیم اکنون باز یکدیگر را دیدیم.
آدم با آدم خوش است، لذت حیات در معاشرت و خلطه و آمیزش است.
آدم با کسی که علی گفت عمر نمیگوید، نفاق پس از اتفاق نیکو نباشد.
آدم بدحساب دو بار میدهد، بدمعاملگی موجب زیان و خسران است.
آدم بی اولادپادشاه بی غم است، پرورش و تربیت اولاد سخت دشوار باشد.
آدم تا کوچکی نکند بزرگ نشود؛ خضوع مایه ٔ رفعت قدر و بزرگی است.
آدم حسابش را پیش خودش میکند، از شرمگنی و حجب دیگران استفاده ٔ سوءنباید کردن.
آدم دو بار به این دنیا نمی آید، باید از لذات حیات هرچه بیشتر تمتع برد.
آدم دو دفعه نمی میرد، گاه دفاع از حق و حقیقتی رعب و هراس ناسزاوار است.
آدم که از زیر بته بیرون نیامده است، همه کس را اقربا و خویشان باشد.
آدم لخت کرباس پهنادار خواب بیند، امید و طمعی نابجاست.
آدم مال را پیدا میکند، مال آدم را پیدا نمیکند، از صرف مال در جای خویش دریغ و مضایقت سزاوار نیست.
آدم نترس سر سلامت بگور نمیبرد، ناپروائی و بی باکی سبب مرگ و هلاکت تواند بود.
آدم ندار را سر نمیبرند، المفلس فی امان اﷲ.
آدم نفهم هزار من زور دارد، نادان غالباً در آنچه نداند ستیز و لجاج کند.
آدم نمیداند بکدام سازَش برقصد، هر ساعت رایی دیگر دارد.
آدم یک بار پایش بچاله میرود، از مصائب پند گیرند.
آدم یک دفعه میمیرد، ترس و هراس از مرگ سزاوار شجعان نیست.
همانقدر که آدم بد هست آدم خوب هم هست، همه ٔ مردمان را ذمائم اخلاق نباشد.

آدم. [دَ] (اِخ) نخستین پدر آدمیان، جفت حوّا. (توریه). ابوالبشر. بوالبشر. خلیفهاﷲ. صفی اﷲ. ابوالوری. ابومحمد. معلم الاسماء. ج، اوادِم:
تا جهان بود از سر آدم فراز
کس نبود از راه دانش بی نیاز.
رودکی.
نشیبت فراز و فرازت نشیب
چو فرزند آدم بشیب و بتیب.
رودکی.
یک بار طبع آدمیان گیر و مردمان
گرْت آدم است بابک و فرزند بابکی.
اسدی.
ورنه آدم کی بگفتی با خدا
ربّنا انّا ظلمنا نفسنا.
مولوی.
اکبر و اعظم خدای عالم و آدم
صورت خوب آفرید و سیرت زیبا.
سعدی.
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند.
سعدی.
حدیث عشق اگر گوئی گناه است
گناه اول ز حوّا بود و آدم.
سعدی.
در نقد عیش کوش که چون آبخور نماند
آدم بهشت روضه ٔ دارالسلام را.
حافظ.
|| نامی است از نامها، ازجمله ابوبکر احمدبن آدم الادمی المحدث.

آدم. [دَ] (اِخ) نام پدر سنائی، شاعر معروف.

آدم. [دَ] (ع ص) گندم گون. سیاه گونه. سیه چرده. اَسْمَر. || و در آهو، سفیدی که خطهای خاکی رنگ دارد. || اشتر سفید. ج، اُدْم، اُدْمان.


انسان

انسان. [اِ] (ع اِ) مردم، واحد و جمع و مذکر و مؤنث در وی یکسان است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مردم. (ترجمان القرآن جرجانی) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (مؤید الفضلاء) (السامی). آدمی. (غیاث اللغات) (آنندراج). حیوانات ناطق. (ازتعریفات جرجانی). در اصل انس بود، الف و نون مزیدتان بدان ملحق شده، و این مأخوذ است از انس بالضم که به معنی الفت گرفتن و ظاهر شدن است و بعضی گفته اند که مأخوذ از نسیان است. (از غیاث اللغات) (آنندراج).بشر. آدمیزاد. آدمیزاده. آدم زاده. انس. اناس. ناس. خلق. (یادداشت مؤلف). موجود سخنگوی میرنده. (جامع الحکمتین از فرهنگ علوم عقلی). انسان نام است برای جسد معین و نفس معین که ساکن در آن جسد است و جسد و نفس دو جزء برای انسانند، یکی از آندو جزء شریف است...یکی مانند درخت است و دیگری مانند ثمره ٔ درخت، نفس راکب و جسد مرکوب است. (از رسائل اخوان الصفا بنقل از فرهنگ علوم عقلی): انا خلقنا الانسان من نطفه امشاج. (قرآن 2/76)، بیافریدیم ما این مردم را از نطفه ای آمیخته. (کشف الاسرار میبدی ج 10 ص 313).
امهات و نبات با حیوان
بیخ و شاخند وبارشان انسان.
ناصرخسرو.
جان و انسان بنده ٔ فرمانبرش بادا مدام
تا به تازی هست انسان آدمی و جان پری.
سوزنی.
نسبت دارند تا قیامت
ایشان ز بهیمه من ز انسان.
خاقانی.
نیک آمده است زلزلت الارض هین بخوان
بر مالها و قال الانسان مالها.
خاقانی.
گر بصورت آدمی انسان بدی
احمد و بوجهل هم یکسان بدی.
مولوی.
چشم نابینا، زمین و آسمان
زان نمی بیند که انسانیش نیست.
سعدی.
مردم چشمم به خون آغشته شد
در کجا این ظلم با انسان کنند.
حافظ.
- انسان کامل، عبارت است از جمیع مراتب الهیه و کونیه از عقول و نفوس کلی و مراتب طبیعی تا آخر تنزلات وجود. (از شرح فصوص الحکم قیصری ص 10). در تصوف، بالاترین مقامی که انسان بدان تواند رسید یعنی مرتبه ٔ فناء فی اﷲ:
کون جامع نزدما انسان بود
ورنباشد این چنین حیوان بود
جامع انسان کامل را بخوان
معنی مجموع قرآن را بدان
نقش می بندد جمال ذوالجلال
در خیال صورت او بر کمال.
شاه نعمت اﷲ ولی.
انسان کامل است که مجلای ذات اوست
مجموعه ای که جامع ذات و صفات اوست
انسان کامل است که اوکون جامع است
تیغولایت است که برهان قاطع است.
k05l) _rb> p ssalc="rohtua">شاه نعمت اﷲ ولی.p/>rb>و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.rb>- || پیغمبر اسلام.rb>- _ (انسان کبیر، عالم. جهان. (از تعریفات جرجانی). و رجوع به همین کتاب و شرح منظومه ٔ سبزواری شود.
- امثال:
انسان به آرزو زنده است. (امثال و حکم دهخدا، ج 1 ص 300).
انسان به امید زنده است. (امثال و حکم دهخدا، ج 1 ص 300).
انسان به خوراک زنده است. (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 300).
انسان جایزالخطاست. (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 300).
انسان فاعل مختار است. (از امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 300).
انسان مدنی الطبع است، مردمان بمنش ونهاد خواهان گرد شدن با یکدیگر و آبادانی و عمران باشند. (امثال و حکم دهخدا، ج 1 ص 300).
|| مردمک چشم. (مؤید الفضلاء) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات) (آنندراج). مردم چشم. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). مردمک چشم را از آن انسان گویند که بیننده را شکل انسان در آن نظر می آید به همین جهت در فارسی مردم و مردمک نیز گویند و بهندی پتلی نامند چه در هندی معنی حقیقی لفظ پتلی تصویر آدمی است. (غیاث اللغات) (آنندراج). مردم. مردمه. نی نی. ببه. ببک. و رجوع به انسان العین و شواهد انسان (=مردم) شود.
- انسان العین، مردم چشم. (از مؤید الفضلاء). ببه. ببک. نی نی. مردمک. مردمک چشم. مردمه ٔ چشم. مردمک دیده. مردم دیده. ذباب العین. صبی العین. ناظر. (یادداشت مؤلف). و رجوع به ترکیب زیر شود.
- انسان عین، مردم چشم. مردمک چشم. انسان العین. کاک. کیک. به به. ببک. تخم چشم. نی نی. مردمه. (یادداشت مؤلف).
|| سرانگشت. (مؤید الفضلاء). سرانگشتان. || سایه ٔ مردم. || سر کوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از معجم اللغه). || سایه ٔ کوه. (از اقرب الموارد). || زمین ناکشته و غیر مزروع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، اَناسی ّ و اَناسیَّه و آناس. (از اقرب الموارد).

انسان. [اِ] (اِخ) نام سوره ٔ هفتاد و ششم از قرآن مجید. مکی است و دارای 31 آیه. آن را سوره ٔ دهر نیز نامند.

فارسی به عربی

انسان

انسان، رجل

ترکی به فارسی

آدم

آدم

فرهنگ فارسی هوشیار

انسان

واحد، مردم، حیوان ناطق، آدمی، بشر، آدمیزاد، آدم زاده

مترادف و متضاد زبان فارسی

انسان

آدم، آدمیزاد، آدمی، انس، بشر، مردم، ناس،
(متضاد) جن، دد، دیو

معادل ابجد

انسان و آدم

213

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری