معنی انقلاب

لغت نامه دهخدا

انقلاب

انقلاب. [اِ ق ِ] (ع مص) برگشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بازگردیدن. (ترجمان القرآن جرجانی). برگردیدن و واژگون شدن و برگشتن از کاری و حالی. (غیاث اللغات) (آنندراج). واگردیدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (مجمل اللغه). تحول. بازگردانیدن. (مجمل اللغه). برگشتن از کاری. (مؤید الفضلاء). برگشتن. تقلب. انعکاس. (یادداشت مؤلف). || رجعت کوکب. (غیاث اللغات):
بی انقلاب و رجعت و بی نحس و بی وبال
خواهم که بر سپهر جلالت بُوی مدام.
سوزنی.
و رجوع به رجعت شود. || (اِمص) برگشتگی و تغییرو تبدیل و تحویل و تغییر ماهیت. (ناظم الاطباء). تحول. تبدل. (فرهنگ فارسی معین). برگشت. (یادداشت مؤلف):
چون دهر کس فروبر و ناکس برآورند
زان در وفا چو دهر بود انقلابشان.
خاقانی.
ماند چون انقلاب در گردون
گاه شیبی و گاه بالایی.
عطار.
زینهار از دور گیتی و انقلاب روزگار
در خیال کس نگشتی کانچنان گردد چنین.
سعدی.
بر خرابی صبر کن کز انقلاب روزگار
دشتها معموره و معموره صحراها شود.
صائب.
|| انهدام و شکستگی. || دور و اضطراب وبی آرامی. (ناظم الاطباء).
- انقلاب بحر؛ شوریدگی دریا. (یادداشت مؤلف). || شورش. (ناظم الاطباء). شورش. بلوی. آشوب. (یادداشت مؤلف). (اصطلاح سیاسی) شورش عده ای برای واژگون کردن حکومت موجود و ایجاد حکومتی نو. (فرهنگ فارسی معین). قیام عمومی. (یادداشت مؤلف). || شورش دل. منش گردا. استفراغ. قی. (فرهنگ فارسی معین). || (اصطلاح فلسفه) انقلاب در عناصرتبدیل صورتی بصورت دیگر است و آن همان کون و فساد است. (فرهنگ فارسی معین). || تغییر فصل از بهار به تابستان و از پاییز به زمستان. منجمان چهار برج را که در اوائل فصول اربعه واقع و عبارت است از حمل و سرطان و میزان و جدی، منقلب نامند و در مقابل چهار برج را که در اواسط فصول چهارگانه است و آن عبارت است از ثور و اسد و عقرب و دلو ثابت گویند و چهار برج را (جوزا، سنبله، قوس و حوت). ذوجسدین خوانند. (حواشی فیه مافیه ص 244):
دوش برون شد ز دلو یوسف زرین نقاب
کرد بر آهنگ صبح جای بجای انقلاب.
خاقانی.
آدمی اسطرلاب حق است اما منجمی باید که اسطرلاب را بداند، تره فروش یا بقال اگرچه اسطرلاب دارد اما از آن چه فایده گیرد و به آن اسطرلاب چه دا و وند احوال افلاک را و دوران برجها و تأثیرات و انقلاب را الی غیرذلک. (فیه مافیه ص 10). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون در کلمه ٔ برج و دائره شود.
- انقلاب تابستانی (انقلاب صیفی)، آن انقلاب که به نیمه ٔ شمال است او راانقلاب تابستانی خوانند و آنک به نیمه ٔ جنوب است او را انقلاب زمستانی خوانند و انقلاب گشتن بود، زیراک آفتاب از این دو نقطه بازگردد و آغاز به برآمدن بسوی شمال از پس فرود آمدن سوی جنوب یا به فرود آمدن بسوی جنوب از پس برآمدن. (التفهیم ص 73).
- انقلاب زمستانی (انقلاب شتوی). رجوع به ترکیب قبل شود.
- بروج انقلاب، عبارت است از حمل، سرطان، میزان، جدی. (یادداشت مؤلف).
- نقطه ٔ انقلاب، دو نقطه که غایت دوری بوداندر آن از معدل النهار. (التفهیم ص 73). و رجوع به همین کتاب و ماده ٔ انقلابین شود.


انقلاب مژگان

انقلاب مژگان. [اِ ق ِ ب ِ م ُ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) انقلاب جفن. رجوع به انقلاب جفن شود.


انقلاب جفن

انقلاب جفن. [اِ ق ِ ب ِ ج َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) یا انقلاب الجفن، شفره. (از قاموس ابوعلی سینا چ تهران کتاب 3 ص 68). میل مژه بدرون چشم. (یادداشت مؤلف). انقلاب مژگان. کجی مژگان. کژی مژه. و رجوع به انقلاب الشعر شود.

فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی هوشیار

انقلاب

‎ برگشتگی دگرگونی، زیر و رویی زیرور و شدن، خیزش (قیام) آشوب شورش ‎ (مصدر) برگشتن از حالی بحالی دگر گون شدن، زیر و رو شدن وا گردیدن بر گشتن، (اسم) بر گشتگی تغییر تحول تبدل، شورش بی آرامی، شورش عده ای برای واژگون کردن حکومت موجود و ایجاد حکومتی نو، شورش دل منش گردا استفراغ قی، انقلاب در عناصر بمعنی تبدیل صورتی بصورت دیگر است و آن همان کون و فساد است. جمع: انقلابات. برگشتن، بازگردانیدن، واژگون شدن و برگشتن از کاری، آشوب و شورش، انعکاس

فرهنگ عمید

انقلاب

(سیاسی) تحول اساسی در حکومت یک کشور توسط تود‌های ناراضی جامعه که باعث تحولات سیاسی و اقتصادی و غیره می‌شود،
آشوب، شورش،
برگشتن از حالی به حال دیگر، دگرگون شدن،
(نجوم) رسیدن خورشید به دورترین نقطه از استوای فلکی،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

انقلاب

آشوب، دگردیسی، واگشت، جنبش، دگرگونی

مترادف و متضاد زبان فارسی

انقلاب

اغتشاش، تحول، تنش، شورش، قیام، ناآرامی، نهضت

گویش مازندرانی

انقلاب

استفراغ – قی کردن

فرهنگ فارسی آزاد

انقلاب

اِنْقِلاب، برگشتن، دگرگون شدن، واژگون و معکوس گردیدن، زیر و رو گشتن، با قوّهء جبریه و یا با قوای مخالف اوضاع و احکام جاریه را تغییر دادن..،

فارسی به ایتالیایی

انقلاب

rivolta

rivoluzione

حل جدول

انقلاب اکتبر

انقلاب سوسیالیستی روسیه


انقلاب

دگرگونی و تحول

فرهنگ معین

انقلاب

دگرگون شدن، زیر و رو شدن، قیام گروهی برای واژگون کردن یک حکومت، استفراغ، قی، نا - آرامی، بی قراری، هیجان، شورش، عصیان، تبدیل صورتی به صورت دیگر (فلسفه). [خوانش: (اِ قِ) [ع.] (مص ل.)]

عربی به فارسی

انقلاب

برهم زدن , ضربت , کودتا

معادل ابجد

انقلاب

184

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری