معنی انوشه
لغت نامه دهخدا
انوشه. [اَ / اُ ش َ / ش ِ] (اِ) خوشی و خرمی. (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). || داماد. (ناظم الاطباء). مجازاً بمعنی داماد یعنی مرد نوکدخدا. (غیاث اللغات). || پادشاه نوجوان. (برهان) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (انجمن آرای ناصری). || آفرین و بارک اﷲ. (انجمن آرا) (برهان) (آنندراج). خنکا. طوبی. خوشا. (برهان). (آنندراج). مرحبا. (برهان) (آنندراج). || شراب انگوری. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری) (برهان):
انوشه خور طرب کن شادمان زی
درم ده دوست جو دشمن پراگن.
منوچهری.
|| (ص) شادمان. (ناظم الاطباء). خرم و خوشحال. (غیاث اللغات) (برهان) (آنندراج):
بدو گفت پیران که ای شهریار
انوشه بزی تا بود روزگار.
فردوسی.
|| جاودان. جزو اول کلمه «ان » علامت نفی و جزو دوم ائوش، به معنی هوش، مرگ و نیستی. جمعاً بی زوال، بی مرگ. زوال ناپذیر. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین):
بدو گفت شاها انوشه بزی.
فردوسی.
به بهرام گفتند انوشه بدی
ز راه نیستان چرا آمدی.
فردوسی.
بشاه جهان گفت انوشه بدی
همیشه ز تو دور چشم بدی.
فردوسی.
بدو گفت مؤبد کانوشه بدی
جهاندار با فره ٔ ایزدی.
فردوسی.
انوشه. [اَ ش َ] (اِخ) نام انوشیروان که در اصل انوشه روان و نوشین روان بوده. (آنندراج). رجوع به انوشیروان شود.
انوشه. [اَ ش َ] (اِخ) چهاردهمین از خانان اوزبک خیوه از 1074 تا حدود 1085 هَ. ق. رجوع به ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام ص 250 شود.
فرهنگ معین
جاوید، بی - مرگ، خوش، خرم. [خوانش: (اَ شَ) [په.] (ص مر.)]
(اَ نَ شَ) (اِمر.) پادشاه نو، شاه جوان.
فرهنگ عمید
حل جدول
فارسی به انگلیسی
Deathless, Eternal, Everlasting
نام های ایرانی
دخترانه، خوشبخت، جاودان، شادمان، خوشحال، از شخصیتهای شاهنامه، نام شاهزاده ای ساسانی در تیسفون و نام دخترنرسی، نام اولین کسی که به عنوان گردشگر 10 روز در فضا بود
فرهنگ فارسی هوشیار
خوشی و خرمی
فرهنگ پهلوی
جاودانی، بی مرگی
معادل ابجد
362