معنی اهل ری

حل جدول

اهل ری

رازی


ری

چهارمن تبریز، برکت برنج، شهررازی، شهر حضرت عبدالعظیم، زادگاه رازی

شهر حضرت عبدالعظیم

لغت نامه دهخدا

ری

ری. [ری ی] (ع مص) رَی ّ.رِوی ̍. (ناظم الاطباء). رجوع به رَی ّ و رِوی ̍ شود.

ری. [رَی ی / ری ی] (ع اِمص) سیرابی و تازگی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سیرابی و آب داری. (ترجمان القرآن چ دبیرسیاقی ص 54). رجوع به ری ّ شود. || (اِ) ج ِ رَأی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به رأی شود.

ری. [رَ / رِ] (اِ) وزنی معادل چهار من تبریز یعنی صدوشصت سیر. (یادداشت مؤلف).
- ری بزرگ، سه هزار مثقال است. (از یادداشت مؤلف).
- ری کردن، افزودن وزن آرد پس از رشته و خمیر شدن. زیاده شدن وزن آرد پس از آنکه با آب سرشته شود. (یادداشت مؤلف). رجوع به ریع شود.

ری ٔ. (ع اِ) نظر. دیدار. اسم است رؤیه را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نظر و نگاه. (ناظم الاطباء).

ری. (اِ) نام دیگر حرف راء. (از المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 222). را. راء. حرف بعد از «ذ» و پیش از «ز». حرف «ر». (از یادداشت مؤلف): نباید که «را» چون نون باشد و یا نون به ری ماند [در خط]. (نوروزنامه). رجوع به «ر» شود.

ری. [رَ] (اِخ) ناحیه ای است قدیم که در عهد هخامنشی بین دربند (دروازه ٔ بحر خزر) و دریای خزر و ماد قرار داشت ولی جزء ماد بزرگ به شمار می آمد. داریوش در کتیبه ٔ بیستون از آن یاد کرده است. (فرهنگ فارسی معین). رقا، رگا، رگها، راک و راگ صورتهای پهلوی و پارسی باستان کلمه است. رجوع به حواشی برهان قاطع چ معین در ذیل ری شود. || مرکز ناحیه ٔ ری، و آن شهری بزرگ بود و مرکز «جبال » محسوب می شد و بین آن تا نیشابور 160 فرسنگ و تا قزوین 27 فرسنگ بود. یاقوت این شهر را دیدار کرد و شاهد خرابی آن به سال 617 هَ.ق. در حالی که از پیش مغول فرار می کرد، بود. (از فرهنگ فارسی معین). نام شهری قدیم نزدیک تهران پایتخت و کرسی جبال و نسبت بدان رازی باشد و به روایت شاهنامه نام قدیم آن پیروزرام است.نام این شهر در اوستا و در کتیبه ٔ بیستون «راگا» و در تورات «راگز» یا «راجس » است و بواسطه ٔ قدیم بودن به شیخ البلاد مشهور بوده و ری اردشیر و محمدیه نیز گفته اند. در قرن سوم هجری مثل نیشابور شهری عظیم بود آنگاه خراب شد و از آن موقع رو به انحطاط گذاشت و تمام خرابه های شهر ری به شکل مثلثی است. بانی آن رازبن فارس بن لواسان و به قولی شیث بن آدم است. در قرن چهارم هجری فهرست کتابهای یک کتابخانه ٔ عمومی ری در ده مجلد بزرگ مضبوط بود. (از یادداشت مؤلف). شهری است عظیم [از جبال] و آبادان و باخواسته و مردم و بازرگانان بسیار و مستقر پادشاه جبال... و محمد زکریاء بجشک از آنجا بود. و تربت محمدبن الحسن الفقیه و کسایی مقری و فراخری هم از آنجاست. (از حدودالعالم). یکی از پنج ناحیت پهله است. (ابن المقفع از ابن الندیم).
شهر ری در سال 23 هَ. ق. در زمان خلافت عمربن الخطاب به دست قرظهبن کعب انصاری به تصرف مسلمین درآمد و شورش بزرگ آن شهر در سال 25 هَ. ق. به دست سعد وقاص فرونشست. در ادوار تاریخ اسلام شهر ری که در گذشته از شهرهای بزرگ عالم به شمار می رفت، آبادانی خود را دوباره از سر گرفت و تدریجاً بر اعتبار و عمران آن افزوده گشت. المقدسی می نویسد که: عمربن سعد به طمع حکومت ری در زمان یزید اموی، به کربلا به جنگ حضرت امام حسین رفت و این دو بیت را ازاو می داند:
اَ اَترک ملک الری و الری رغبه
ام اوجع مذموماً بقتل حسین
و فی قتله النار لیس دونها
حجاب و ملک الری قره عین.
اسماعیل بن احمد سامانی در سال 289 هَ. ق. ری را گرفت و خلیفه ٔ عباسی آن زمان المکتفی، بناچار حکومت اسماعیل را در آن سامان شناخت. از آن پس ری دوباره به دست سلاطین مستقل ایران درآمد و پادشاهان آل زیار و آل بویه و سلجوقیان مدتها بدانجا حکومت راندند. (از ایرانشهر ج 2 صص 1328- 1330):
ای قبله ٔ خوبان من ای طرفه ٔ ری
لب را به سپیدرک کن پاک از می.
رودکی.
بیاورد لشکر سوی خوار ری
بدان مرغزاری که بُد آب و نی.
فردوسی.
چون قصد به ری کرد وبه قزوین و به ساوه
شد بوی و بها از همه بویی و بهایی.
منوچهری.
ای سپاهت را سپاهان رایتت را ری مکان
ای ز ایران تا به توران بندگانت را وشاق.
منوچهری.
پس از آنکه امیرمحمود... از ری بازگشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 103).
چو سیستان ز خلف ری زرازیان بستد
وز اوج کیوان سربرفراشت ایوان را.
ناصرخسرو.
لشکر کوفه قهستان و... ری تا دامغان و طبرستان بگشادند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 120).
تا ری از رای او چو بغداد است
از عزیزی به کرخ ماند خوار.
خاقانی.
کنم از حمد ومدح این دو امام
ری و خوی را ز محمدت دو ازار.
خاقانی.
آفتاب کرم کجاست به ری
اهل همت که راست ز اهل عجم.
خاقانی.
خاک سیاه بر سر آب و هوای ری
دور از مجاوران مکارم نمای ری.
خاقانی.
در آن محنت فروماند و بدانست که به ری رای خطا کرد و در مخالفت قابوس و ردّ نصیحت او راه صواب گم شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 183). رجوع به ری باستان چ کریمان شود. || شهرستان ری، شهرستانی است تابع استان مرکزی در جنوب تهران، سر راه تهران و قم، جلگه، معتدل، کارخانه ٔ گلیسیرین و کارخانه ٔ سیمان در آن است. مزار عبدالعظیم، امامزاده حمزه، امامزاده ابراهیم، بی بی شهربانو، ابن بابویه، امامزاده عبداﷲ، امامزاده طاهر، برج طغرل، نقش برجسته ٔ اردشیر اول (در چشمه ٔ علی که فتحعلی شاه آن را حک کرد و دستور داد که نقش خود او را در آن حکاکی کنند) و آرامگاه ناصرالدین شاه قاجار و رضاشاه در آنجاست. (از فرهنگ فارسی معین).برمبنای سرشماری سال 1345 هَ.ش. در شهرستان ری 36465 خانوار معمولی شامل 170411 تن جمعیت و 67 خانوار دسته جمعی شامل 3655 تن بود که مجموع خانوار 36532 و مجموع جمعیت 174066 تن می باشد. (از کتاب سرشماری عمومی نفوس و مسکن ج 3 ص ژ). رجوع به شهرری شود.

ری. [رَ] (اِخ) اسم پادشاه زاده ای بود. (فرهنگ جهانگیری). نام پادشاه زاده ای بود. گویند او را برادری بود رازنام هردو به اتفاق شهری بنا کردند و در تسمیه ٔ آن نزاع داشتند چه هریک می خواستند به نام خود کنندبزرگان آن زمان برای دفع نزاع شهر را به نام ری و مردم آن را به نام راز (رازی) خواندند. (از برهان).

ری. [ری ی] (ع اِمص) رَی ّ. (ناظم الاطباء). || (اِ) دیدار نیک. قوله تعالی: هم احسن اثاثاً و رِءْیاً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).دیدار نیکو و صورت نیکو و خوب. (منتهی الارب). دیدارنیکو و خوب. (از آنندراج). رجوع به رَی ّ شود. || ج ِ رأی. (منتهی الارب). رجوع به رأی شود.

ری. [رَی ی / ری ی] (ع مص) رِوی ̍. (ناظم الاطباء). سیراب گردیدن. (منتهی الارب). رجوع به رِوی ̍ شود. || تازه شدن درخت وسیراب گردیدن آن. (منتهی الارب). سیراب شدن و از تشنگی درآمدن. (از متن اللغه). || آب کشیدن ازبهر کسی. (تاج المصادر بیهقی). || کسی را بر شتر بستن تا در خواب نیفتد. (تاج المصادر بیهقی).

ری. [رَ] (لاتینی، اِ) به زبان لاتین پادشاه را نامند. (فرهنگ جهانگیری). به زبان فرنگی شاه را گویند. (برهان). صورتی و تلفظی از روا است.

گویش مازندرانی

ری

ری آمدن برنج به هنگام طبخ – حجیم شدن برنج بر اثر پختن

عربی به فارسی

ری

ابیاری

معادل ابجد

اهل ری

246

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری