معنی اهوار

لغت نامه دهخدا

اهوار

اهوار. [اَهَْ] (ع اِ) ج ِ هَور، دریای خرد که بریزش آب بیشه ها و مانندآن فراخ گردد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء).

اهوار. [اَهَْ] (ص) حیران و واله و شیفته. (برهان) (هفت قلزم) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). حیران و شیفته. (انجمن آرا). واله و حیران. (شعوری):
در راه خدا مگو که رهوار بماند
بگذشت و ازو بس در شهوار بماند
حق جو حق دید خلق حیران ماندند
شط رفت ببحرخویش و اهوار بماند.
(از شعوری).


هور

هور. [هََ] (ع مص) تهمت نهادن بر کسی در کاری. || گمان بردن به چیزی. || بازگردانیدن از چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || برانگیختن کسی را برچیزی. (منتهی الارب). || کشتن قومی را و بر روی درافتادن قوم بر یکدیگر. || نصیحت کردن به غرض. || استوار کردن چیزی را. || بر زمین زدن. || شکستن بنا را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || شکسته و ویران شدن بنا. (منتهی الارب). فروریخته شدن. (ترجمان القرآن). ریهیده شدن. (زوزنی) (تاج المصادر) (از اقرب الموارد). || (اِ) دریای خرد که به ریزش آب به بیشه ها و مانند آن فراخ گردد. ج، اهوار. || گله ٔ گوسپندان بدان جهت که از کثرت بعضی بر بعضی می افتد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).


کاظم

کاظم. [ظِ] (اِخ) (موسی بن جعفر...) در حبیب السیر آمده است: ولادت شریف امام هفتم درابوا که منزلی است در میان مکه و مدینه فی صفر سنه ٔثمان و عشرین و مائه اتفاق افتاد و قیل فی سنه تسع و عشرین، و مادر آن جناب ام ولد بود مسماه بحمیده ٔ بربریه و اسم شریفش موسی و کنیتش ابوالحسن و ابوابراهیم و ابوعبداﷲ و ابوعلی نیز گفته اند و گفته اند که ابواسماعیل نیز از جمله ٔ کنیتهای امام موسی بوده، و آن امام عالیمقام را بواسطه ٔ وفور حلم و کظم خشم کاظم میخواندند و صابر و صالح و امین نیز داخل القاب آن جناب است، و امام موسی در وقت فوت امام جعفر علیه السلام بیست ساله بود و به روایت اصح و اکثر در ماه رجب سنه ٔثلث و ثمانین مائه در بغداد از عالم نقل فرمود. و بدین روایت امامتش سی و پنچ سال و به قول اکثر ارباب اخبار کاظم را رضی اﷲعنه بفرموده ٔ هارون الرشید سندی بن شاهک یا یحیی بن خالد برمکی زهر داد. و بدان واسطه آن جناب روی به فردوس اعلی نهاد و در تاریخ گزیده مسطور است که بعقیده ٔ بعضی از شیعه سرب در حلقوم آن امام معصوم ریختند و بدست بی شرمی رشته ٔ عمر عزیزش را بگسیختند. مدفن پرنور کاظم علیه السلام در خطه ٔ بغداد مشهور است و مطاف طواف جمهور خلایق نزدیک و دور انه هوالعفو الغفور. گفتار در بیان مناقب و مکارم امام ابراهیم موسی بن جعفرالکاظم علیهماالسلام: شمیم مکارم اخلاق این امام عالیشان اطراف جهان و مشام جهانیان را معطر گردانیده بود و اشعه ٔ محاسن آداب آن مقتدای بلندمکان شام ظلمت اندوز طوایف انسان را بصبح عالم افروز رسانیده وفور زهد و عبادتش افزون از قوت طاقت معشر بشر و کمال علم و فضیلتش بیرون از احاطه ٔ استطاعت علماء دانشور عجایب کرامتش مخبر از معجزات رسول و عذایب خوارق عاداتش محیر طباع و عقول. امامت امت بوجود فائض الجودش منصوص و تقویت ملت برأی عالم آرایش مخصوص.
مثنوی
امام اهل دین موسی بن جعفر
جهان از نکهت خلقش معطر
ز روی علم هادی امم بود
بفرط حلم در عالم علم بود
ز خویش فایح آثار سعادت
ز رویش لایح انوار سیادت
علو قدر او برتر ز افلاک
ز علمش گشته حیران عقل دراک
امامت را وجودش بود لایق
وز آن معنی خبر میداد صادق.
در کشف الغمه از بدر که غلام علی بن موسی الرضا علیه السلام بود منقول است که گفت روزی اسحاق بن عمار درآمد نزد موسی بن جعفر و بنشست و در آن حین شخصی از مردم خراسان نیز اذن دخول طلبیده به مجلس شریفش رسید آن جناب به لغتی تکلم نمود که بکلام طیور مشابهت داشت و مثل آن مسموع نشده بود و کاظم علیه السلام بهمان زبان او را جواب داد اسحاق آن جناب را گفت هرگز مانند این کلامی نشنیده بودم امام فرمود که این کلام اهالی چین است و نیست تمام کلام اهالی چین الااین چنین پس گفت تعجب نمودی ازین سخن اسحاق گفت محل تعجب است فرمود که من ترا خبر دهم از آنچه از این اعجب باشد به درستی که امام میداند منطق الطیر و نطق هرذی روحی را که ایزد تعالی او را خلق کرده است و مخفی نیست بر امام چیزی و از فضل بن عمر مروی است که چون صادق رضی اﷲ عنه وفات یافت عبداﷲبن جعفر بخلاف وصیت پدر آغاز دعوی امامت کرد کاظم علیه السلام هیزم بسیار درساحت سرای خویش جمع ساخته عبداﷲ را طلب داشت و فرمود تا آتش در آن هیزمها زند تا همه هیمه بسوخت آنگاه موسی رضی اﷲ عنه برخاست با اثواب خویش در میان آن آتش نشست و به جانب حاضران متوجه شده آغاز مکالمه فرمود وبعد از ساعتی از آنجا بیرون آمده جامه ٔ خود را بیفشاند و به مجلس رجوع کرده عبداﷲ را گفت اگر تو گمان میبری که امامت بعد از پدر بتو رسیده بنشین در میان این آتش چنانکه من نشستم راوی گوید که رنگ عبداﷲ از شنیدن این سخن متغیر گشته برخاسته و ردای بر زمین میکشید تا از سرای کاظم علیه السّلام بیرون رفت.
حکایت
بسیاری از علمای صاحب توفیق به زبان تحقیق از شقیق بلخی رحمهاﷲعلیه روایت کرده اند گفت فی سنه ٔ تسع و اربعین و مائه در سفر حجاز به قادسیه رسیدم جوانی دیدم خوبروی و گندم گون که سربالای جامهای خود پشمینه ای پوشیده بود و شمله ای بر کتف انداخته و نعلین در پا کرده و تنها در گوشه ای نشسته با خود گفتم که این جوان از صوفیه مینماید همانا میخواهد که در این راه بار خود را بر مسلمانان اندازد بروم و او را سرزنش کنم تا ازاین امر باز ایستد چون نزدیک رسیدم فرمود که (یا شقیق اجتنبوا کثیرا من الظن ان بعض الظن اثم) پس مرا بگذاشت و برفت با خود گفتم کاری عظیم واقع شد که نام مرا و آنچه در ضمیر داشتم اظهار کرد این شخص نیست مگر بنده ای صالح به وی رسم و بحلی طلب نمایم هرچند در رفتار سرعت نمودم به وی نرسیدم و در منزل دیگر او را دیدم که در نماز ایستاده و لرزه بر اعضایش افتاده و اشک از چشمش روان شده صبر کردم تا از نماز بازپرداخت قصد کردم که نزدیک او روم و مجلس خواهم چون مرا دید گفت ای شقیق این آیه بخوان که (و انی لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحاً ثم اهتدی). (قرآن 82/20). پس مرابگذاشت و برفت با خود گفتم این جوان هر آینه از جمله ٔ ابدال است که دو بار مرا از سر من خبر داد و در منزل دیگر او را بر سر چاهی یافتم که ایستاده رکوه ای در دست و میخواهد که آب بگیرد ناگاه رکوه در چاه افتاد پس بجانب آسمان نگریست و مناجات کرده گفت (اللهم سیدی مالی غیرها فلا تعد منها) واﷲ که دیدم که آب چاه بالا آمده دست دراز کرده رکوه ٔ پرآب برگرفت و وضو ساخت و چهار رکعت نماز بگذارد و بعد از آن بجانب توده ای از ریگ میل کرد و بدست خود ریگ میگرفت و در رکوه میریخت و می جنبانید و می آشامید پیش رفتم و بر وی سلام کردم جواب داد گفتم مرا اطعام کن از زیادتی آنچه خدای تعالی بتو انعام فرموده است گفت ای شقیق همواره نعم الهی بحسب ظاهر و باطن به ما میرسد ظن خود را با واهب عطایا نیکو گردان آنگاه رکوه را بمن داده بیاشامیدم سویق و شکر بود واﷲ که هرگز از آن خوشتر و لذیذتر نیاشامیده بودم و سیر شدم و سیراب گشتم چنانکه چندروز مرا بطعام و شراب میل نشد پس از آن وی را ندیدم تا مکه و در حرم نیمشبی او را دیدم که در نماز ایستاده بخضوع و خشوع تمام گریه و زاری میکرد و چون صبح طالع شد فریضه ٔ بامداد گذارده طواف خانه فرمود و بیرون رفت از عقبش بشتافتم مشاهده نمودم که بخلاف آنکه در راه دیده بودم جمعی از خدام و موالی در ملازمتش بسرمیبرند و مردمان بگرد وی درمی آیند و بر وی سلام میکنند از شخصی پرسیدم که این کیست گفت هذا موسی بن محمدبن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب رضی اﷲ عنهم گفتم این عجائب و غرائب که دیدم از مثل این سیدی عجیب و غریب نیست.
حکایت
در کشف الغمه از اصبعبن موسی مروی است که گفت یکی از اصحاب صد دینار بمن داد که پیش کاظم علیه السلام برم و مرا نیز چیزی بود که می خواستم به وی دهم چون بمدینه رسیدم غسلی بجای آورده بضاعت خود را و ازآن شخص را نیز بشستم و مشک سوده بر آنجا پاشیدم و وجه آن عزیز را شمرده نودونه دینار یافتم دیگر بار بشمردم همان بود یکدینار خاصه ٔ خود بشستم و به آن منضم ساختم و همچنانکه بود در صره کردم و شب نزد کاظم علیه السلام رفته گفتم جان من فدای تو باد اندک بضاعتی دارم که به آن تقرب میجویم به ایزد تعالی گفت بیار دنانیر خود را پیش وی بردم پس عرض کردم که مولای تو فلان کس چیزی با من همراه کرده است گفت بیار صره را پیش وی بردم فرمود که بر زمین ریز بریختم به دست خود آن را پریشان ساخت و دینار مرا جدا کرده فرمود که وی وزن را اعتبار کرده است نه عدد را.
حکایت
از ابی خالدالرمانی نقل است که در کرت اول که مهدی عباسی کاظم رضی اﷲ عنه را به بغداد طلبید امام مرا بخریدن بعضی از ضروریات سفر مأمور گردانیده در آن اثنا بر من نظر افکنده اثر حزن و ملال در چهره ام مشاهده فرموده فرمود که ای ابوخالد چیست که ترا غمناک می بینم گفتم که چون محزون نباشم که پیش این طاغی میروی و مآل حال تو معلوم نیست فرمود که هیچ باک مدار که در فلان ماه و فلان روز خواهم آمد تو در اول شب منتظر من باش. ابوخالد گوید که بعد از رفتن امام روز می شمردم تاموعد ملاقات دررسید و در آنروز بر سر راه رفته انتظار میکشیدم و تا نزدیک غروب هیچکس را ندیدم بنابرآن شیطان وسوسه در دِل من انداخت بترسیدم که شکی در دلم راه یابد و اضطرابی عظیم در من پیدا شد ناگاه دیدم که از جانب عراق سیاهی پدید آمد و کاظم رضی اﷲعنه در پیش آن سیاهی بود و بر بغله ای سوار آواز برآورد که یااباخالد گفتم لبیک یابن رسول اﷲ فرمود که نزدیک بود که شکی در دل تو افتد گفتم چنین بود پس گفتم که الحمدﷲ که از این طاغی بسلامت نجات یافتی فرمود که ای اباخالد بار دیگر مرا خواهند برد که خلاصی نیابم.
ذکر ظلمی که از عباسیان به کاظم علیه السلام رسید و بیان مسموم شدن آن جناب در زمان خلافت هارون الرشید - علمای صاحب تأیید مرقوم کلک بیان گردانیده اند که چون محمدبن ابی جعفر منصور که مهدی لقب داشت از عظم شأن کاظم علیه السلام و میل طوایف انام بملازمت آن امام عالیمقام خبر یافت از زوال ملک خویش اندیشیده آن جناب را از مدینه به بغداد طلبید و محبوس گردانید بعد از چندگاه شبی حضرت ولایت پناه اسداﷲالغالب علی بن ابی طالب علیه السلام را در خواب دید که فرمود یا محمد (فهل عسیتم ان تولیتم ان تفسدوا فی الارض و تقطعوا ارحامکم). (قرآن 22/47). و چون بیدار شد ربیع حاجب را طلب نموده به احضار امام موسی امر فرمود از ربیع منقول است که گفت چون پیش مهدی رسیدم این آیت را به آواز خوش میخواند و مرا گفت فی الحال موسی بن جعفر را بیار بموجب فرموده عمل نمودم و مهدی با کاظم معانقه کرده او را نزدیک خویش بنشاند و خوابی که دیده بود بر زبان راند و گفت هیچ توانی که مرا ایمن گردانی از آنکه بر من و اولاد من خروج نکنی موسی بن جعفر جواب داد که واﷲ که هرگز این داعیه نکرده ام و شأن من نیست که این کار کنم مهدی گفت صدقت پس مرا گفت که ده هزار دیناربه وی ده و ساختگی حیلتی کن که تا بمدینه باز رود ربیع گوید که من همان شب مایحتاج کاظم را بهم رسانیدم و او را روان گردانیدم از خوف آنکه مبادا مانعی پیدا شود و امام علیه السلام تا ایام ایالت هارون در مدینه ٔ مکرّمه بفراغت گذرانید و دیگر مهدی مزاحم اوقات شریفش نگردید چون نوبت دولت به رشید رسید جمعی از اهل حسد نزد او زبان به غیبت موسی علیه السلام و التحیه گشادند و هارون در سالی که به حج رفته بود به مدینه شتافته آن جناب را مقید به بصره فرستاد و عیسی بن جعفربن منصور که در آن وقت حکومت آن ولایت متعلق بدو میداشت بفرمان رشید کاظم علیه السلام را مدت یک سال محبوس گردانید و رشید بالاخره او را بقتل آن جناب مأمور ساخته عیسی از آن امر شنیع استعفاء نمود و رشید امام رابه بغداد برده بفضل بن ربیع سپرد و موسی در حبس فضل مدتی اوقات شریف گذرانیده چون فضل نیز از ریختن خون کاظم رضی اﷲعنه احتراز کرد هارون فضل بن یحیی برمکی رابه محافظت آن مظهر فضل و کمال مأمور ساخته فضل بن یحیی آن جناب را در خانه ٔ تنگ بازداشته بعد از آنکه صیام ایام و قیام لیالی و کثرت طاعت و عبادت آن مهر سپهر سیادت را مشاهده نمود به اکرام و احترامش اقدام فرمود و این خبر در رقه به رشید رسید نامه ٔ عتاب آمیزبفضل فرستاد و او را بر قتل کاظم رضی اﷲ عنه تحریض کرد و فضل از آن قتل محترز بوده هارون در غضب شد و مسرور خادم را طلبیده مکتوبی سر بمهر به وی داد و گفت همین زمان به بغداد شتاب و هم از راه بمجلس موسی بن جعفر رو و اگر او را در آسایش و رفاهیت بینی این کتابت را به عباس بن محمد رسان و بگوی که به مضمون آن عمل نماید آنگاه رقعه ای دیگر به وی داده گفت این نوشته را به سندی بن شاهک تسلیم نمای و او را به اطاعت عباس مأمور ساز و مسرور متوجه به بغداد شده هیچکس ندانست که او را به چه کار فرستاده اند و چون بدان بلده رسید فی الحال بر موسی بن جعفر رضی اﷲ درآمد و آن جناب راهمچنان دید که نزد رشید گفته بودند بنابرآن علی الفور با عباس بن محمد و سندی بن شاهک ملاقات کرده آن دو مکتوب را بدیشان رسانید و همان دم قاصدی به طلب فضل بن یحیی رفته او را پیش عباس و سندی آورد و عباس سیاط را طلبیده اشارت کرد تا فضل را بخوابانید و سندی صد تازیانه بر فضل زد و فضل بغایت متغیر و متأثر از خانه بیرون شتافته مسرور کیفیت حال را به رشید نوشت و هارون به فضل خبر فرستاد که موسی رضی اﷲ عنه را تسلیم سندی نماید آنگاه در مجلس خاص هارون روی به مردم آورده گفت فضل بن یحیی نسبت به من در مقام عصیان آمده اطاعت فرمان نمی نماید بر او لعنت کنید و مردم زبان به لعن فضل گشاده چون پرتو شعور یحیی بن خالد بر این قضیه افتاد نزد رشید رفته آهسته از جریمه ٔ پسر عذرخواهی نمود و گفت من به کفایت مهمّی که فضل در سرانجام آن تهاون ورزیده قیام می نمایم و هارون مبتهج و مسرور گشته حاضران را گفت که فضل بن یحیی را بنابر عصیانی که از او صدور یافته بود لعن کرده بودم اکنون باز در مقام اطاعت آمده فرمانبرداری میکند لاجرم من نیز نسبت با او طریقه ٔ محبّت و عنایت مرعی خواهم داشت که شما نیز او را دوست دارید بعد از آن یحیی بن خالد به بغداد شتافته چنان ظاهر ساخت که خلیفه مرا جهت تعمیر سواد و تفحص مهمات اعمال بدینجانب ارسال داشته است و چند روز به آن اعمال اشتغال نموده آنگاه سندی بن شاهک را در خلوتی طلبیده ما فی الضمیر خود را با او در میان نهاده فرمود که طعام مسموم به آن امام معصوم دادند تا درگذشت و به روایتی که در شواهدالنبوه مسطور است یحیی زهر در رطب تعبیه کرده نزد آن جناب فرستاد و چون امام مظلوم آن را تناول نمود برسمیتش مطلع شد و فرمود که امروز مرا زهر دادند و فردا بدن من زرد خواهدگشت پس نصفی سرخ خواهد شد و پس فردا رنگ تن من سودا پیدا خواهد کرد آنگاه روی به عالم آخرت خواهم آورد چنانچه بر زبان همایونش گذشته بود بوقوع انجامید. در کشف الغمه مسطور است که چون کاظم علیه السلام به فردوس اعلی نقل فرمود سندی بن شاهک هیثم بن عدی و بعضی دیگر از علماء و فقهای بغداد را طلبیده گفت نظر کنید در موسی تا شما را معلوم شود که به اجل طبیعی درگذشته و اثر جراحت و حتف بر اعضای او ظاهر نیست و آن جماعت نظر بر جسد مطهر آن امام عالی گوهر انداختند پس از آن نعش همایونش را برداشته به سر جسر دجله بردند و چون جمعی را مظنه شده بود که امام قایم منتظر موسی بن جعفر است و غیبت آن جناب کنایت از مدت حبس اوست یحیی بن خالد اشارت نمود تا منادی کردند که: موسی بن جعفر الذی تزعم الرافضیه انه لایموت فانظروا الیه. پس مردم درآن امام عالیشأن نگریستند و او را مرده دیدند آنگاه تابوت محفوف برحمت حی لایموت را برداشتند در مقبره ٔ بنی هاشم دفن نمودند و حالا آن مزار بزرگوار مطاف صغارو کبار بلاد و امصار است سلام اﷲ علی نبینا و علیه و علی سایرالائمه النظام الی قیام الساعه و ساعهالقیام.
ذکر اولاد امام موسی علیه السلام.
به قول اکثر علماء کرام و فضلاء عظام کاظم علیه السلام بیست پسر و هژده دختر داشت و اسامی اولاد ذکور آن جناب این است: علی الرضا، زید، ابراهیم. عقیل، هارون، حسن، حسین، عبداﷲ، اسماعیل، عبیداﷲ، عمر، احمد، جعفر، یحیی، اسحاق، عباس، حمزه، عبدالرحمن، قاسم، جعفرالاصغر، و بعضی عوض عمر محمد نوشته اند و نامهای بنات مکرماتش این است: خدیجه، ام فروه، اسماء، علیه، فاطمه، ساریه، آمنه، ام کلثوم، زینب، ام عبداﷲ، زینب الصغری، ام القاسم، حکیمه اسماء، الصغری، محموده، امامه، میمونه، ام سلمه. حمداﷲ مستوفی در تاریخ گزیده آورده است که کاظم رضی اﷲ عنه را سی و هفت فرزند بوده از پسر و دختر علی الرضا و ابراهیم والعباس والقاسم لامهات اولادشتی و اسماعیل و جعفر و هارون والحسن لام ولد. احمد و محمد و حمزه لام ولد. و عبداﷲ و اسحاق وعبیداﷲ و زید و الحسین و الفضل و سلیمان لامهات الاولاد و فاطمهالکبری و فاطمهالصغری و ام جعفر و رقیه و حکیمه ام ابیها و رقیه الصغری و کلثوم و لبابه و زینب و خدیجه و علیه و آمنه و حسنه و ساریه و بریهه و عایشه و ام سلمه و میمونه و ام کلثوم و افضل اولاد امام موسی در ایام خروج ابوالبرایابن اهوار والی شده بصره را در حیز تسخیر کشیده آتش در خانه ها و باغات بنی العباس زد و بنابرآن زیدالنار لقب یافت و حسن بن سهل با زیدالنار پیکار کرد او را به دست آورد و به مرو نزد مأمون فرستاد و مأمون آن جناب را پیش برادر بزرگوارش علی الرضا علیه السلام ارسال داشت امام به اطلاق او حکم فرمود اما مدت الحیوه با وی سخن نگفت و آخرالامر مأمون زیدالنار را به زهر هلاک ساخت علمای نسابه گویند که از وی عقب نمانده والعلم عنداﷲ تعالی اما احمدبن موسی بصفت کرم و جلالت قدر و نباهت شأن اتصاف داشت و نزد کاظم رضی اﷲ عنه بغایت عزیز و محترم بود و تمول آن جناب بمرتبه ای رسید که هزار برده آزاد کرد اما محمدبن موسی در قیام لیل و تجدید وضو و گذاردن نماز مبالغه ٔ تمام مینمود و پیوسته در ادای وظایف طاعات و عبادات اجتهاد میفرمود اما ابراهیم بن موسی بصفت کرم و شجاعت موصوف بود و در زمان مأمون مدتی از قبیل محمدبن زیدبن زین العابدین رضی اﷲ عنهم به ایالت ولایت یمن قیام نمود و نسل ابراهیم از دو پسرش موسی و جعفر باقی ماند و همچنین سایر اولاد امجاد کاظم علیه السلام به سمات حمیده و صفات پسندیده اتصاف داشتند و مادام الحیوه تخم هدایت و ارشاد در زمین قلوب سالکان مسالک اسلام میکاشتند. (حبیب السیر چ خیام ج 2 صص 76-82). و رجوع به تاریخ کاظمین صص 52-69 و دائره المعارف اسلام ذیل کلمه ٔ «موسی الکاظم » شود.

فرهنگ عمید

اهوار

حیران،
واله، شیفته،

فرهنگ پهلوی

اهوار

واله وشیدا

حل جدول

اهوار

حیران، شیفته، واله


واله و شیفته

اهوار

فرهنگ فارسی هوشیار

اهوار

(تک: هور) دریاچه های فراخ

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

اهوار

213

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری