معنی اورند
لغت نامه دهخدا
اورند. [اَ رَ] (اِ) مکر و فریب و خدعه. (از ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (برهان) (انجمن آرا) (شرفنامه ٔ منیری). || شأن و شوکت و فر و شکوه و عظمت. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) (برهان). فر و شکوه. (آنندراج) (انجمن آرا). || زیبایی و بها. (از ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (برهان). بها و زیبایی. (اسدی) (آنندراج) (برهان):
سیاوش مرا همچو فرزند بود
که با فرو با برز و اورند بود.
فردوسی.
|| اورنگ و تخت و تاج و افسر. (آنندراج) (برهان) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا):
هم از اختر شاه بهرام بود
که با فر و اورند و بانام بود.
فردوسی.
|| طالع و بخت. || زندگانی. || سیاهی در مقابل سفیدی. || هر رودخانه ٔ عظیم و بزرگ. (ناظم الاطباء) (برهان):
چو شاه فریدون کز اورندرود
گذشت و نیامد بکشتی فرود.
فردوسی.
|| دریا. (ناظم الاطباء) (برهان).
اورند. [اَ رَ] (اِخ) نام یکی از پسران کی پشین پسر کیقباد که پدر لهراسب باشد. (ناظم الاطباء) (فرهنگ شاهنامه):
که لهراسب بد پور اورندشاه
که او را بدی آنزمان تاج و گاه.
فردوسی.
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
تخت پادشاهی، سریر،
[مجاز] فروشکوه و زیبایی، شٲن و شوکت: سیاوش مرا خود چو فرزند بود / که با فرّ و با برز و اورند بود (فردوسی: ۴/۳۳۹)،
اورندیدن
حل جدول
شکوه و عظمت
نام های ایرانی
پسرانه، تخت پادشاهی، شکوه، از شخصیتهای شاهنامه، نام پدر لهراسپ شاه ایران و از نوادگان کی پیشتن پادشاهکیانی
فرهنگ فارسی هوشیار
مکر و فریب و خدعه
معادل ابجد
261