معنی اولیا

لغت نامه دهخدا

اولیا

اولیا. [اَ ل ِ] (اِ) اولیاء. دوستان خدا و مردمان مقدس و پارسا. (ناظم الاطباء). دوستان و نزدیکان قرابت ونزدیکان خدا. (آنندراج) (غیاث اللغات):
آنجا که رزم جویی دیماه دشمنانی
وانجا که بزم سازی نوروز اولیایی.
فرخی.
خواجه ٔ بزرگ و اولیا و حشم برسیدند. (تاریخ بیهقی). و مردم شهر آمدن گرفت فوج فوج... و اولیا و حشم و لشکریان و شهریان که بحقیقت بر تخت ملک این روز بود. (تاریخ بیهقی). خوارزمشاه بار داد و اولیا و حشم بیامدند. (تاریخ بیهقی).
هر چار چار حد بنای پیمبری
هر چار چار عنصر ارواح اولیا.
خاقانی.
حق تعالی از غم وخشم خصام
کی گذارد اولیا را در غرام.
مولوی.
اولیا اطفال حقند ای پسر
در حضور و غیبت ایشان باخبر.
مولوی.
- اولیای امور، کسانیکه مصدر کارها هستند.
- اولیای دولت، وزرا و کارگزاران دولت. (ناظم الاطباء). امرا و ارکان دولت. (آنندراج).
- اولیا شدن، مرشدشدن. (ناظم الاطباء).

اولیا. [اَ ل ِ] (اِخ) دهی از دهستان یوسف آبادپائین ولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد دارای 345تن سکنه. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 شود.

فرهنگ عمید

اولیا

ولی۲: اولیا اطفال حق‌اند ای پسر / غایبی و حاضری بس باخبر (مولوی: ۳۳۹)،

حل جدول

اولیا

سرپرستان

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

اولیا

سرپرستان

فرهنگ فارسی هوشیار

اولیا

(اسم) جمع ولی. خداوندان: اولیای امور، یاران دوستان، دوستان خدا عارفان اولیا ء الله. توضیح ایرانیان و ترکان گاه این کلمه را بجای مفرد بکار برند: اولیا عطا اولیاچلبی اولیا سمیع. یا اولیا ء ی امور. خداوندان کارها بزرگان کشور. یا اولیا ء ی حق. دوستان خدا خدا دوستان عارفان.

معادل ابجد

اولیا

48

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری