معنی ایستادگی

لغت نامه دهخدا

ایستادگی

ایستادگی. [دَ / دِ] (حامص) پایداری. استواری. ثبات. برقراری. سکون. آرامش. (ناظم الاطباء). استقامت. مقاومت دربرابر امری: و گفت از نماز جز ایستادگی تن ندیدم. (تذکره الاولیاء عطار). می باید که به رعایت و تیمار حیوانات ایستادگی نمایی و بر قدم نیاز باشی که اینها نیز خلق خدای تعالی اند. (انیس الطالبین).

فرهنگ معین

ایستادگی

(دِ) (حامص.) مقاومت، پایداری.

فرهنگ عمید

ایستادگی

سرپا بودن، برپا بودن،
[مجاز] پایداری،

حل جدول

ایستادگی

مقاومت، پایداری، ثبات

مترادف و متضاد زبان فارسی

ایستادگی

ابرام، استقامت، استقرار، پایداری، ثبات، دوام، مقاومت، قیام،
(متضاد) قعود

فارسی به انگلیسی

ایستادگی‌

Endurance, Perseverance, Persistence, Resistance

فارسی به ترکی

ایستادگی‬

direnme, karşı koyma

فارسی به عربی

ایستادگی

استمرار

فرهنگ فارسی هوشیار

ایستادگی

‎ عمل ایستاده قیام، مقاومت پا فشاری. یا ایستادگی بخودی خود. قایم بالذات بودن.

واژه پیشنهادی

ایستادگی

پایاب

یاره

معادل ابجد

ایستادگی

506

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری