معنی ایلخی
لغت نامه دهخدا
ایلخی. (ترکی، اِ) رمه و گله ٔ اسبان. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چارپایانی که آنها را در صحرا برای چرا رها کنند. رمه ٔ اسب. (فرهنگ فارسی معین). فسیله. سیله. یلخی.دسته ٔ اسبان آزاد در مراتع. (یادداشت بخط مؤلف).
چشمه ایلخی
چشمه ایلخی. [چ َ م َ] (اِخ) دهی از دهستان فریمان بخش فریمان شهرستان مشهد که در 20 هزارگزی جنوب باختری فریمان و 4 هزارگزی خاور راه مالرو عمومی فریمان به پاقلعه واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 271 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیای ایران ج 9).
ایلقی
ایلقی. (اِ) رمه ٔ اسبان. ایلخی. (ناظم الاطباء). رجوع به ایلخ و ایلخه و ایلخی شود.
فرهنگ فارسی هوشیار
ترکی گله ی اسپ (اسم) چارپایانی که آنها را در صحرا برای چرا رها کنند رمه اسب.
ایلخی ستور
فسیله
اسپ گله
(اسم) یلخی ایلخی خیل گله اسپ.
فرهنگ معین
[تر.] (اِمر.) رمه اسب.
فرهنگ عمید
چهارپایانی که آنها را برای چریدن در صحرا رها کرده باشند،
رمۀ اسب،
حل جدول
انگلیسی به فارسی
شکارچی ایلخی
معادل ابجد
651