معنی ایما
لغت نامه دهخدا
ایما. (ع مص) ایماء. (از فرهنگ فارسی معین). مأخوذ از تازی اشاره و نشان دادن به انگشت و جز آن. (ناظم الاطباء). اشاره. (فرهنگ فارسی معین):
نهاده جهان و فلک چشم و گوش
بایما و فرمان خسرو ملک.
مسعودسعد.
غیر نطق و غیر ایما و سجل
صد هزاران ترجمان خیزد ز دل.
مولوی.
- ایما کردن، ایما و اشاره کردن نشان دادن با دست و سر و جزآن و به رمز بیان کردن. (ناظم الاطباء):
دریابد اگر بدل کنی فکرت
بشتابد اگر کنی به چشم ایما.
مسعودسعد.
و رجوع به ایماء شود.
ایما. [اَ] (ع حرف) صاحب منتهی الارب در ذیل «اما» آرد: گاهی بجهت ثقل تضعیف میم اول آن را به یا بدل کنند چنانکه در قول عمربن ربیعه آمده: رَاءَت رجلاً ایما اذ الشمس عارضت فیضحی و ایما بالعشی فیحضر. (منتهی الارب). رجوع به «اِمّا» شود.
ایما. [اَی ْ ی َ] (ع ص) کلمه ایست دال بر معنی کمال و همیشه صفت نکره واقع میشود. مانند: مررت برجل ایما رجل، یعنی گذشتم بر مردی که کامل بود در صفات مردی. (ناظم الاطباء).
ایما. (ضمیر) ضمیر اشاره به جمع متکلم معالغیر ضمیر شخصی منفصل. (فرهنگ فارسی معین): اکنون ایشان را و ما را جان همی کند یا نه ایما ماند و نه ایشان. (تاریخ سیستان).
فرهنگ معین
(مص م.) اشاره کردن، (اِمص.) اشاره، کنایه. [خوانش: [ع. ایماء]]
فرهنگ عمید
اشاره کردن با حرکات چشم و ابرو یا دست،
به رمز و مجاز سخن گفتن،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
استعاره، اشاره، تعریض، رمز، کنایه، گوشه
فارسی به انگلیسی
Beck, Cue, Hint, Innuendo, Intimation, Motion, Sign
فارسی به عربی
تلمیح
نام های ایرانی
دخترانه، اشاره
فرهنگ فارسی آزاد
اَیّما، کدامیک ؟
فارسی به آلمانی
Hinweis, Ratschlag [noun], Tip
معادل ابجد
52