معنی ایمه
لغت نامه دهخدا
ایمه. [اَ م َ / م ِ] (ضمیر) در پارسی باستان، «ایما»، در پهلوی، «ایم »، ضمیر اشاره بمعنی این است، در لهجه ٔ گالشی، «ایما». (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). اینکه، اسم اشارت است بقریب. (غیاث). || (ق) اکنون و این دم. (برهان). اکنون و این زمان و این دم. (آنندراج). اکنون. (غیاث). حالا و اکنون و این هنگام و این دم. (ناظم الاطباء). اکنون. این دم. (فرهنگ فارسی معین):
عدوت چون تو تواند شد ایمه او سگ کیست
که حیله جوید و از گربه شیر نر سازد.
مجیرالدین بیلقانی.
ایمه دوران چو من آسیمه سر است
نسبت جور بدوران چه کنم.
خاقانی.
ایمه جوابشان چه دهم کز زبان سرخ
موتوا بغیظکم نه بس آید جوابشان.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 329).
آشنا سیمرغ وار اندر جهان نایاب شد
ایمه از سیمرغ بگذر کآشنا نایاب تر.
خاقانی.
ایمه نه بغداد جای شیشه گرانست
بهر گلاب طرب فزای صفاهان.
خاقانی.
|| هرزه و یاوه و بیهوده. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بیهوده. (غیاث). بیهوده و یاوه. (رشیدی):
ایمه مگو که آسمان اهل برون نمی دهد
اهل که نامد از عدم چیست خطای آسمان.
خاقانی.
|| اینهمه. (غیاث اللغات). ظاهراً مخفف این همه باشد. (رشیدی) (آنندراج).
ایمه. [م َ / م ِ] (ق) اینچنین. همچنین. (برهان) (آنندراج). همچنین. (غیاث اللغات). اینچنین. (رشیدی):
ایمه از این خاک تیره فام که برخاست
تا که نه در پای پیل ممتحن افتاد.
مجیر بیلقانی.
سیمرغ فارغم که نه دانه خورد نه آب
ایمه چه دانه نه بچه ٔ مرغ دینه ام.
مجیر بیلقانی.
بیش بر جای خدم ننشیند
ایمه مخدوم نه جای خدم است.
خاقانی.
ایمه. [اَ م ِ / اَ ی ِم ْ م ِ] (اِ) مأخوذ از تازی. زمینی که پادشاه بخراج بسیار اندکی بکسی عطا کند. || اراضی موقوفه. || کسی که دارای اراضی باشد که پادشاه بوی بخشیده باشد. (ناظم الاطباء). || آنکه دارای اراضی موقوفه باشد. (اشتینگاس) (ناظم الاطباء).
فرهنگ معین
(اِ مَ) [په.] (ق.) اکنون، این دم.
فرهنگ عمید
اکنون، اینزمان، ایندم،
(صفت) اینچنین،
(صفت) اینهمه،
(صفت) یاوه، بیهوده،
حل جدول
جمع امام
فرهنگ فارسی هوشیار
این زمان، اینهمه
معادل ابجد
56