معنی بادمجان
لغت نامه دهخدا
بادمجان. [دِ] (اِ) در تداول عامه، بادنجان. رجوع به بادنجان شود.
بادمجان. [دِ] (اِخ) دهی است از دهستان سرشیو بخش مرکزی شهرستان سقز. در 56هزارگزی جنوب سقز و 8هزارگزی شمال بیان دره در کوهستان واقع است. هوایش سرد و دارای 100 تن سکنه میباشد. آبش از چشمه و رودخانه و محصولش غلات، لبنیات، توتون و شغل مردمش زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
فرهنگ معین
(دِ) (اِ.) = بادنجان: گیاه یک ساله از تیره بادمجانیان دارای میوه ای با پوست ضخیم، بنفش تیره به شکل دراز یا کروی، پخته آن مصرف خوراکی دارد. باتنکان و بادنکان نیز گویند.، ~دورِ قاب چین کنایه از: آدم چاپلوس، متملق.
فرهنگ عمید
میوۀ گرد یا دراز گیاهی، به رنگ سیاه یا بنفش با کلاهی سبز که مصرف خوراکی دارد،
گیاه یکسالۀ این میوه با برگهای پهن و گلهای ریز بنفش،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
باذمجان، بادنجان، بادنگان
فارسی به انگلیسی
Eggplant
کالری خوراکی ها
۱۰۰گرم ۱۷ کالری
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) بادنجان
فارسی به ایتالیایی
melanzana
معادل ابجد
101