معنی بارش

لغت نامه دهخدا

بارش

بارش. [رِ] (اِمص) اسم مصدر از باریدن. عمل باریدن. ریختن. دَرّ. دُرور. باریدن. (ناظم الاطباء):
برق وارم به وقت بارش میغ
به یکی دست می بدیگر تیغ.
نظامی (هفت پیکر).
ببارش تیغ او چون آهنین میغ
کلید هفت کشور نام آن تیغ.
نظامی.
بر آن تیره دل بارش تیر کرد.
نظامی.
رجوع به برهان قاطع چ معین حاشیه ٔ ج 1 ص 216 شود. || باران. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (دِمزن). مَطَر. ج، امطار.

فرهنگ معین

بارش

(رِ) (اِمص.) باریدن.

فرهنگ عمید

بارش

ریختن برف یا باران از آسمان،
(اسم) باران، برف،

حل جدول

بارش

باریدن، فرو ریختن باران

مترادف و متضاد زبان فارسی

بارش

باران، مطر، باریدن

فارسی به انگلیسی

بارش‌

Fall, Precipitation, Radiation, Rain, Rainfall, Spatter

فارسی به ترکی

بارش‬

yağış

فارسی به عربی

بارش

سقوط، متر

فرهنگ فارسی هوشیار

بارش

(اسم) باریدن (باران و مانند آن)، (اسم) باران مطر.

فارسی به آلمانی

بارش

Regen (m), Regnen

معادل ابجد

بارش

503

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری