معنی بارو

لغت نامه دهخدا

بارو

بارو. (از هندی، اِ) ریگ. (ناظم الاطباء).

بارو. (اِخ) بازو. از امرای سلاجقه بود. رجوع به بازو شود.

بارو. (اِ) بارود. باروت. مخفف باروت است ودر این صورت مفرس از سریانی است. (فرهنگ نظام) (آنندراج: باروت). رجوع به باروت و بارود و باروط شود.

بارو. (اِ) حصار. (برهان) (غیاث) (آنندراج) (انجمن آرا). دیوار و حصارو آن را باره نیز گویند و این سماع است از خدمت امیرشهاب الدین حکیم کرمانی. (شرفنامه ٔ منیری) (شعوری ج 1 ورق 188) (جهانگیری) (فرهنگ نظام). باره. (صحاح الفرس). باروی شهر. ربض. (مهذب الاسماء). سور. حصار دورقلعه و باره و شهرپناه. (ناظم الاطباء):
بر قله ٔ آن قلعه که قدر تو نشیند
از قلزم قاف است بر آن خندق و بارو.
؟ (از انجمن آرا) (آنندراج).
بود نخست قدم پاسبان قدر ترا
فراز کنگره ٔ این هفت حصن نه بارو.
منصور شیراز (از شرفنامه ٔ منیری).
مروان... بشهری شد که آنرا اشک گویند و آن قلعه ای بود محکم و استوار. بفرمودتا باروی قلعه خراب کردند و با زمین راست کردند. (ترجمه ٔ طبری بلعمی). و چون عرب به اصفهان آمدند سه شهر مانده بود و در خلافت منصور آن را بارو بکردند و فراخ گشت. (مجمل التواریخ و القصص). شهرها را بعدل محکم کنید و آن باروییست که آب آن را نریزاند و آتش نسوزاند و منجنیق بر وی کار نکند. (منسوب بنوشیروان، از عقدالعلی).
گلین بارویش را ز بس برگ و ساز
بدیوار زرین بدل کرد باز.
نظامی.
سبلت تزویر دنیا برکنند
خیمه را بر باروی نصرت زنند.
مولوی.
بر سر بارو یکی مرغی نشست
از سر و دمش کدامین بهتراست.
مولوی.
و ذکر باروی کهنه و نو آن (قم) و ذکر اول مسجدی که بنا نهاده اند. (تاریخ قم ص 20).
قلعه را درمساز بی بارو
احتما باید آنگهی دارو.
اوحدی.
|| قلعه. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (شعوری ج 1 ورق 188). و مجازاً در قلعه هم استعمال میشود که دارای حصار است. (فرهنگ نظام). || برج. (ناظم الاطباء) (شعوری ج 1 ورق 188). || کنگره ٔ دیوار. (ناظم الاطباء).

بارو. (اِخ) ده کوچکی است از دهستان یاهوکلات بخش دشت یاری شهرستان چاه بهار که در 28 هزارگزی جنوب خاوری دشتیاری کنار راه مال رو دشتیاری به گواتر واقع است و 2 خانوار ساکن دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).

بارو. (اِخ) دهی است از دهستان وادکان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد که در 67 هزارگزی شمال باختر مشهد و 9 هزارگزی شمال خاوری رادکان در کوهستان واقع است. هوایش معتدل و دارای 53 تن سکنه میباشد. آبش از رودخانه و محصولش غلات و شغل مردمش زراعت و مالداری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).

فرهنگ عمید

بارو

باره، دیوار قلعه، حصار،

حل جدول

بارو

ترا

دیوار قلعه

مترادف و متضاد زبان فارسی

بارو

باره، برج‌وبارو، برج، حصار، حصن، دژ، دیوار، قلعه، کلات، کوت، کوشک

فارسی به عربی

بارو

تحصین

فرهنگ فارسی هوشیار

بارو

حصار، دیوار

فرهنگ معین

بارو

(اِ.) دیوار، قلعه، حصار.

فارسی به انگلیسی

بارو

Bulwark, Enclosure, Rampart

ترکی به فارسی

بارو

کانون وکلای دادگستری

معادل ابجد

بارو

209

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری