معنی بازجویی کردن

لغت نامه دهخدا

بازجویی کردن

بازجویی کردن. [ک َ دَ] (مص مرکب) تحقیق. تفتیش. تجسس. فحص. بازجست. پژوهش کردن. عملی ابتدائی که معمولاً از طرف مأمورین شهربانی یا ژاندارمری هنگام دستگیری متهم برای کشف حقیقت اتهام و تشکیل پرونده جهت فرستادن به محاکم دادگستری انجام میدهند.

حل جدول

فارسی به انگلیسی

بازجویی‌ کردن‌

Cross-Examine, Cross-Question, Inquire, Interrogate, Question, Quiz

فارسی به عربی

بازجویی کردن

افحص، تجربه، إستجوب إستجوابا، إستنطق إستنطاقا

معادل ابجد

بازجویی کردن

313

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری