معنی بازدید
لغت نامه دهخدا
بازدید. (مص مرکب مرخم) برآورد (حاصل مزرعه و درآمد و امثال آن). تقویم. تخمین. حدس قسمت بنایی. حزر. تقویم حاصلی ندرویده و ناچیده: ودر حین بازدید محال، معتمدی از دیوان اعلی تعیین میشود که در حضور او عمل و سایر مأمورین بازدید نمایند. (تذکرهالملوک ص 46). و بعد از آنکه نسخه ٔ بازدید برقم وزیر دیوان اعلی رسید... (تذکرهالملوک ص 51).
- دائره ٔ بازدید، دائره رسیدگی به حسابها.
- دید و بازدید.
- مأمورین بازدید، تقویم کنندگان: به اتفاق عمال و مأمورین بازدید روانه ٔ محال میگردد. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 51).
|| مراجعه. دیگربار دیدن. رفتن بدیدار آن که از تو دیدن کرده است. مقابل دیدار کردن. || از نو رسیدگی کردن بحساب. کنترل. || معاینه (طبیب).
فرهنگ معین
(مص مر.) دیدار کردن، دیدن.
فرهنگ عمید
دیدار کردن،
دیدار دوباره،
به دیدن کسی رفتن که قبلاً به ملاقات آمده،
رسیدگی به کاری،
حل جدول
دیدار
مترادف و متضاد زبان فارسی
دیدار، دیدار مجدد، ملاقات، ویزیت، کنترل، معاینه، بررسی، سرکشی
فارسی به انگلیسی
Overhaul, Visit, Visitation
فارسی به ترکی
ziyaret
فارسی به عربی
تفتیش، زیاره، مراجعه، مسح
فرهنگ فارسی هوشیار
(مصدر) دیدار مجدد دوباره دیدن، ملاقات شخصی از دیگری که وی قبلا بملاقات آمده باشد، رو ء یت مکانی و ناحیه ای، رسیدگی بامری.
واژه پیشنهادی
ویزیت
معادل ابجد
28