معنی بازگشت صدا از اجسام

لغت نامه دهخدا

اجسام

اجسام. [اَ] (ع اِ) ج ِ جِسم. تنها و کالبدها. و اکثر استعمال اجرام در لطیف است و اجسام در کثیف: جان ها از وحشت منازل اجسام روی با مرکز خویش نهاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
- اجسام آلیه و غیرآلیه، رجوع بهمین کلمات شود.
- اجسام صلبه (اصطلاح کیمیا).
- اجسام مایع (آب).


بازگشت

بازگشت. [گ َ] (مص مرکب مرخم) عود. مراجعت. (آنندراج). رجعت. (ناظم الاطباء). ارتجاع. رجوع. مرجع:
دانی که من مقیمم بر درگه شهنشه
تا بازگشت سلطان از قلبگاه ساری.
منوچهری.
و چون کرانه شوید بازگشت بدوست. (تاریخ بیهقی). و نیز فرموده که ما وارث زمینیم و آنچه بر روی زمین است و بازگشت اهل زمین بسوی ماست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 307).
ز روزی مدان دور ترکان گذشت
که هرگز نخواهد بدش بازگشت.
(گرشاسب نامه).
کی بازگشت خواهی زی خالق ای برادر
آنگه که بهر خدمت مخلوق را نشایی.
ناصرخسرو.
حق تعالی خطاب فرماید که نگفته بودم ایشان را که این آسمان و زمین و هرچه در وی است همه را من آفریدم و باز میراث بمن مانده و بازگشت همه بحضرت من خواهد بود. (قصص الانبیاء ص 16).
داده قرار هفت زمین را ببازگشت
کرده خبر چهار امین را ز ماجرا.
خاقانی.
ز تست اولین حرف را سرگذشت
به تست آخرین حرف را بازگشت.
نظامی.
اگر سالکی محرم راز گشت
نبندند بر وی در بازگشت.
سعدی (بوستان).
|| اصطلاح بانکی و تجارتی، برگرداندن اضافی پولی است که شرکاء از بابت سرمایه بشرکت میپردازند. (لغات مصوبه ٔ فرهنگستان). || بازگشت از گناه، توبه. انابه. ذِکری. مَتاب. (منتهی الارب): چندان مکرمت در حق ایشان بفرمود که از خجالت بازگشت خواستند. (تاریخ طبرستان). اول بازگشت خسته میباید آنگاه توجه خاطر شکسته. (بخاری).
سوی او تاب کز گناه بدوست
خلق را پاک بازگشت و مآب.
ناصرخسرو.
کنون با خرد باید انباز گشت
که فردا نماند ره بازگشت.
سعدی (بوستان).
|| مَعاد. (منتهی الارب). || مَسیر. (دهار). مرجع. || پشیمانی. || اعادت بیماری از بدپرهیزی یا هوازدگی. (آنندراج). نکس مرض. بازگشت مرض. برگشت بیماری:
شنیدی به برگشتن از کوه و دشت
که بیمار را بد بود بازگشت.
حاجی محمدجان قدسی (از آنندراج).


اجسام غیرآلیه

اجسام غیرآلیه. [اَ م ِ غ َ/غ ِ رِ لی ی َ/ی ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) اجسام مفرده. مقابل اجسام آلیه.


اجسام آلیه

اجسام آلیه. [اَ م ِ لی ی َ/ی ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) هر جسم که اسم کل بر جزو آن صدق نکند. مقابل اجسام غیرآلی یعنی اجسام مفرد. اجسام دارای اجزاء که مجموع آن مایه ٔ حیات است.


اجسام طبیعیه

اجسام طبیعیه.[اَ م ِ طَ عی ی َ / ی ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) پیش صاحبان کشف، عبارت از عرش و کرسی است. (تعریفات).


اجسام عنصریه

اجسام عنصریه. [اَم ِ ع ُ ص ُ ری ی َ / ی ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) پیش صاحبان کشف، همه ٔ اشیاء بجز عرش و کرسی. (تعریفات).


اجسام مختلفةالط...

اجسام مختلفهالطبایع. [اَ م ِ م ُ ت َ ل ِ ف َ تُطْ طَ ی ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: عبارت است از عناصر و آنچه از موالید ثلاثه از عناصر ترکیب مییابند و اجسام بسیطه ٔ مستقیمهالحرکتی که مواضع طبیعیه ٔ آن اندرون جوف فلک قمر است. وبه اعتبار اینکه اجسام مزبوره اجزاء مرکبات میباشندآنها را ارکان مینامند، که از آن روی رکن هرچیز جزءآن محسوب گردد. و نیز به اعتبار آنکه اجسام مزبوره اصول مرکبات است آنها را اسطقسات و عناصر خوانند. زیرا اسطقس در زبان یونانی اصل هرچیز را گویند، و همچنین است عنصر در زبان تازی. جز آنکه اطلاق اسطقسات بر آنها به اعتبار آن است که تألیف مرکبات از آنها میباشد. و اطلاق عناصر به اعتبار آن است که مرکبات بسوی آنها انحلال مییابد. پس در اطلاق لفظ اسطقس معنی کون ودر اطلاق لفظ عنصر معنی فساد در نظر گرفته شده است، چنانکه از تعریفات سید جرجانی چنین مستفاد می گردد.

فرهنگ معین

اجسام

(اَ) [ع.] (اِ.) جِ جسم، تن ها، کالبدها.

فرهنگ عمید

فرهنگ فارسی هوشیار

اجسام

ج جسم، تن هاوکالبدها

معادل ابجد

بازگشت صدا از اجسام

938

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری