معنی بازی
لغت نامه دهخدا
بازی. (اِخ) حسین بن عمربن نصر بازی موصلی، مکنی به ابو عبداﷲ، نسبت وی بجد اعلای او و از باز قریه ٔ نزدیک مرو است. وی از شهده و پدرش عمر حدیث کرد و ببغداد رفت و آنگاه به حلب شد. وی بسال 552 هَ. ق. در موصل متولد شد و در همان شهر بسال 622 هَ. ق. در گذشت. (از تاج العروس).
بازی. [ی ی] (اِخ) ناحیه ای از آردن در 4 کیلومتری سدان که دارای 1413 تن جمعیت است.
بازی. (اِخ) زیادبن ابراهیم ذهلی مروزی، مکنی به ابوابراهیم. از محدثان بود. وی در زمره ٔ محدثانی است که به بازیون مشهور و به باز، قریه ای در شش فرسنگی مرو منسوبند. (از تاج العروس) (معجم البلدان).
بازی. (اِخ) سلام بن سلیمان بازی از محدثان بود. وی در زمره ٔ محدثانی است که به بازیون مشهورند. و به باز، قریه ای در شش فرسنگی مرو منسوبند. (از تاج العروس).
بازی. (اِخ) محمدبن ابراهیم بن ابی یونس الفازی مروزی. از قریه ٔ فاز (باز) از قراء مرو و از محدثان بود. (الانساب سمعانی ج 2).
بازی. (اِخ) محمدبن فضل بازی از محدثان بود. وی در زمره ٔ محدثانی است که به بازیون مشهورند و به باز، قریه ای در شش فرسنگی مرو منسوبند. (از تاج العروس).
بازی. (اِخ) محمدبن حمدویه بن سهل عامری مطوعی بازی از محدثان بود. و از ابو داود روایت کرد و بسال 327 هَ. ق. درگذشت. وی در زمره ٔ محدثانی بود که به بازیون مشهور و به باز قریه ای در شش فرسخی مرو منسوبند. (از تاج العروس).
- بنوالبازی، از قبایل عک یمن بودند. (از تاج العروس).
بازی. (اِخ) محمدبن وکیعبن دواس بازی، مکنی به ابوبکر. منسوب به باز قریه ٔ طوس بود. (تاج العروس) (معجم البلدان).
بازی. (اِخ) احمدبن محمدبن اسماعیل بازی از محدثان بود. وی در زمره ٔ محدثانی است که به بازیون مشهورند و به باز، قریه ای در شش فرسنگی مرو منسوبند. (ازتاج العروس). رجوع به احمدبن محمدبن اسماعیل شود.
بازی. (اِخ) اسماعیل بن محمد بازی حنفی امام جامع الشاعره در زبیدی بود و از خاندان بازی بشمار میرود. و به باز، قریه ای در شش فرسنگی مرو منسوب است. (از تاج العروس).
بازی. (ص نسبی) منسوب است به باز که قریه ای است از قرای مرو در هفت فرسخی آن. (سمعانی).
بازی. (اِخ) نام سلسله ٔ پنجم از سلسله ٔ سلاطین بابل که در حدود 1052 تا 1032 ق. م. در صفحات دریایی سلطنت کرده اند و این سلسله در حقیقت سلسله ٔ دوم دریایی بابل محسوب میشوند. در دوره ٔ این سلسله، عیلام باز بابل را گرفت و یکی از پادشاهان عیلام بر تخت بابل نشست ولیکن بیش از شش سال دوام نکرد. بابل در زمان این سلسله به علت تاخت و تاز مردمان صحراگردی موسوم به گوثیان ضعیف و ناتوان گشت.
بازی. [] (معرب، اِ) معرب باز، مرغ شکاری معروف باشد. (ناظم الاطباء). در عربی باز را گویند که طائر شکاری است. (غیاث اللغات). مرغی است شکاری. ج، بُزاه و اَبؤُز و بَؤُوْز [ب َ ءُ وْ] و بیزان. (منتهی الارب). و قلقشندی در ذیل عنوان قسم دوم از جوارح، بزاه، ج ِ بازی را یاد کرده و نوشته است: چشمانی زرد دارند و بر پنج گونه اند. بازی که بویژه در روزگار ما بدین نام اختصاص یافته است ودر ضبط این کلمه سه لغت (لهجه) است که شیواترین آنها بکسر «ز» و تخفیف «ی » آخر کلمه است. لهجه ٔ دیگر «بازِ» بی یاست. و لهجه ٔ سوم بازی به اثبات یا و تشدید آن است که ابن سیده آن را روایت کرده است و تثنیه ٔ آن بازیان و جمع آن بوازِ و بُزاه است. این لفظ مشتق از بَزوان بمعنی وَثب (جستن) است بازی پرنده ای سبکبال و تندپرواز و از بهترین پرندگان شکاری و کوشاترین آنها بر جستن شکار خویش است. مرغ معروف که برای شکار تربیت میشود. (تذکره ٔ ضریر انطاکی ص 70). همان باز باشد. (بحر الجواهر). باز وآن از جمله طیور سباع شکاری معروف است، اغبر مایل بسفیدی و زردی و منقط به نقطه های سیاه و بعضی سفید رنگ مانند خروس سفید میباشد. (فهرست مخزن الادویه ص 130). بفارسی باز نامند و از جمله ٔ سباع طیور و معروف است گوشت او در دوم گرم و در سیم خشک و بطی ٔ الهضم و ردی الغذا و محلل اورام و جاذب سموم بخود و پرسوخته ٔ او جهت اندمال جراحت و قطور خون او جهت بیاض عین و طرفه و همچنین زهره ٔ او بغایت مفید و طلای سرگین او جهت رفع آثار کلف و حمول او جهت اخراج مشیمه و جنین و اعانت بر حمل گویند مجرب است. (تحفه ٔ حکیم مؤمن).
بازی. (اِ) هر کار که مایه ٔ سرگرمی باشد. رفتار کودکانه و غیر جدی برای سرگرمی. کار تفریحی. لَعب. (حاشیه ٔ برهان قاطع). لهو:
سر شهریاران به رزم اندر است
ترا دل به بازی و بزم اندر است.
فردوسی.
پس بازی گوی شد خسرو
بر یکی تازی اسب کُه پیکر.
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 125).
جهان را نه بر بیهده کرده اند
ترا نز پی بازی آورده اند.
اسدی.
ای برره بازی اوفتاده بس
یک ره برهی ازین ره بازی.
ناصرخسرو.
این جهان را بجز از خوابی و بازی مشمر
گر مقری بخدا و برسول وبه کتیب.
ناصرخسرو.
جهان بر چشم دانا هست بازی
نباشد هیچ بازی را درازی.
(ویس و رامین).
به چشم او ننماید به حرب جز بازی
نبرد و کوشش و پیکار رستم رویین.
سوزنی.
سخای حاتم پیش سخای تو زفتی است
نبرد رستم پیش نبرد تو بازی.
سوزنی
چو در بازی شدند آن لعبتان باز
زمانه کرد لعبت بازی آغاز.
نظامی.
بازی خود دیدی ای شطرنج باز
بازی خصمت ببین پهن و دراز.
مولوی.
هر بازیی از جدی بیرون آمده است.
(بهاءالدین ولد).
اگر مردلهو است و بازی و لاغ
قویتر شود دیوش اندر دماغ.
سعدی (بوستان).
بسا اهل دولت ببازی نشست
که دولت ببازی برفتش ز دست.
سعدی (بوستان).
چون پیر شدی ز کودکی دست بدار
بازی و ظرافت بجوانان بگذار.
سعدی (گلستان).
نخندد طبع طفلان جز به بازی.
جامی.
احوال زمانه گوشه گیران دانند
بازی بکنار عرصه بهتر پیداست.
واعظ قزوینی.
ریخت چون دندان، امید زندگی بی حاصل است
مهره چون برچیده شد بازی به آخر میرسد.
صائب.
|| مزاح. خوش طبعی. طیبت. مفاکهت. (زمخشری). هزل. (منتهی الارب). شوخ طبعی:
خورد سیلی، زند بسیار طنبور
دهد تیزی به بازی همچو تندور.
طیان.
به بازی و خنده گرفتن نشست
شخ گاو و دنبال کرگی به دست.
فردوسی.
هیچکس چیزی اظهارنکند از بازی و رامش تا ما بگذاریم چنانکه یک آواز شنوده نیاید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 292). زنی بود دیوانه که زنان وی را طلب کردندی و با او مزاح و بازی کردندی و از سخن او خندیدندی. (نوروزنامه ٔ منسوب به خیام). از نماز فارغ گشت پیش پیغامبر شد وی را دید که مسواک کرد و عظیم بقوت بود، شاد گشت. ببازی عایشه را گفت پیغامبر بهتر گشت نوبت دیگر حجره است. (مجمل التواریخ و القصص).
|| سهل انگاشتن. بشوخی گرفتن:
کسی کو بود شهریار زمین
نه بازیست با او سگالید کین.
فردوسی.
همی تاخت یکسان چو روز شکار
ببازی همی آمدش کارزار.
فردوسی.
نه دهقان نه ترک و نه تازی بود
سخنها بکرداربازی بود.
فردوسی.
نگر تا این سخن بازی نداری
که بازی نیست با شیر شکاری.
k05l) _rb> p ssalc="rohtua"> (ویس و رامین).p/>rb>چند گویی که از تو بر گردم rb>با همه بازیست با جان هم.rb> p ssalc="rohtua">سنائی.p/>rb>جهان عشق است و دیگر زرق سازی rb>همه بازیست الا عشقبازی.rb> p ssalc="rohtua">نظامی.p/>rb>کار من و تو بدین درازی rb>کوتاه کنم که نیست بازی.rb> p ssalc="rohtua">نظامی.p/>rb>ببازی نگفت این سخن بایزیدrb>که از منکر ایمن ترم کز مرید.rb> p ssalc="rohtua">سعدی (بوستان).p/>rb>این وجد و سماع ما مجازی نبودrb>وین رقص که میکنیم بازی نبودrb>با بیخبران بگوی کای بیخردان rb>بیهوده سخن به این درازی نبود.rb> p ssalc="rohtua">شیخ علاءالدوله ٔ سمنانی.p/>rb>دو جهانی بدین صغیری توrb>تا تو را مختصر نگیری توrb>این چنین آلتی ببازی نیست rb>وین چنین حالتی مجازی نیست.rb> p ssalc="rohtua">اوحدی.p/>rb>انکار خدا مکن که بازی نبودrb>کس را ز خدای بی نیازی نبود.rb> p ssalc="rohtua">آصف ابراهیمی کرمانی.p/>rb> || عبث. بیهوده _ (:
تو آن را جز از باد و بازی مدان
گزاف جهان بین و رازی مدان.
فردوسی.
نگر تا نداری ببازی جهان
نه برگردی از نیک پی همرهان.
فردوسی.
بچشم اندرت چندان جفت گشتند
تفکر کن که کاری نیست بازی.
ناصرخسرو.
ببازی مده عمر باقی بباد
که مانده شود هر که خیره دود.
ناصرخسرو (دیوان، چ تقوی ص 114).
روزگار و چرخ وانجم سر بسر بازیستی
گرنه این روز دراز دهر را فرداستی.
ناصرخسرو.
مرا جان درافکند در جام عشقت
گمان برد کاین عشق کاری است بازی.
خاقانی.
من این گفتم و رفتم و قصه ماند
ببازی نمی باید این قصه خواند.
نظامی.
ملک بدولت نه مجازی دهند
دولت کس را نه به بازی دهند.
نظامی.
|| فسوس. دغا. فریب. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (آنندراج) (حاشیه ٔ برهان قاطع):
جهانا همانا فسوسی و بازی
که بر کس نپایی و با کس نسازی.
مصعبی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 384).
مهر مفکن بر این سرای سپنج
کاین جهان پاک بازی و نیرنج.
رودکی.
بکردارهای تو چون بنگرم
فسوس است و بازی نماید برم.
فردوسی.
سوار جهان پوردستان سام
ببازی سراندر نیارد بدام.
فردوسی.
هوشیار باش [امیر یوسف] تا بار دیگر سهوی چنین نیفتد که با محمود چنین بازیها نرود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 254). با چون محمود مرد چنین بازی کی رود. (تاریخ بیهقی ص 685).
چه باشد بازی آن باشد که ناید هیچ حاصل زو
تو پس پورا بروز و شب پس بازی چه واتازی.
ناصرخسرو.
چو عاشق ترک شد معشوق تازی
چنین پیوند را خوانند بازی.
اوحدی (از ده نامه).
|| رفتار. شیوه. دَیْدَن. (منتهی الارب):
گر این نغز بازی بجای آورند
پسندیده و دل زدای آورند.
فردوسی.
بکندش یکی گور و کردش بخاک
جهان را ازین بازی آنگه چه باک.
فردوسی.
خدمتکاران... همان بازی ها که در روزگار امیر ماضی میکردند، کردن گیرند. (تاریخ بیهقی).
این بلعجبیست خوش کجا نجهد
از بازی او مگر که نظاری.
ناصرخسرو.
ورزش عشق بتان چو پرده ٔ غیب است
هر دم ازو بازی دگر بدر آید.
خاقانی.
گر چه هر دو بر سر یک بازیند
لیک با هم مروزی و رازیند.
مولوی.
|| امر مهم. کار. عمل:
به روزی که رای شکار آیدت
چو گیرنده بازان بکار آیدت
دو بازی بهم برنباید زدن
می و بزم و نخجیر و بیرون شدن.
فردوسی.
بخوبی همی بازی آمد بجای
به بخت بلند جهان کدخدای.
فردوسی.
|| به مجاز، پیش آمد روزگار. واقعه ٔ اتفاقی. حادثه: چنین باز گشتم بازیهای بزرگ پیش آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 471).
حسابی برگرفت از روی تدبیر
نبود آگه ز بازیهای تقدیر.
نظامی.
چو بر خواندم دعای دولت شاه
زبازیهای چرخش کردم آگاه.
نظامی.
چو هندو جواب سکندر شنید
بشب بازی دیگر آمد پدید.
نظامی.
- بازی نمودن، پیش آوردن حادثه و واقعه و امثال آن:
نگه کن که مرسام را روزگار
چه بازی نمود ای پسر گوش دار.
فردوسی.
|| تآتر. نمایش. انجام نمایش و بازیهای ورزشی و خارق العاده مثل رسن بازی و طناب بازی. شعبده:
ببازیگری ماند این چرخ مست
که بازی بر آردبهفتاد دست
زمانی بباد و زمانی بمیغ
زمانی بخنجر زمانی به تیغ.
فردوسی.
گاهش اندر شیب تازم گاه تازم برفراز
چون کسی کو گاه بازی برنشیند بر رسن.
منوچهری.
بر آن فرضه بی آنکه اندیشه کرد
رسن بازی هندوان پیشه کرد.
نظامی.
|| شیطنت. نیرنگ:
بدین چربی زبانی کرده در کار
نئی از بازی شیرین خبردار.
نظامی (الحاقی).
|| معاشقه:
چودوری چند رفت از عیش سازی
پدید آمد نشان بوس و بازی.
نظامی.
|| رقص. || قمار. || گوی کوچک. (ناظم الاطباء). || لُعبَت. (زمخشری).
- آخوندبازی.
- ببازی گرفتن امری را، بهیچ نشمردن. اهمیت ندادن:
این دم شیر است به بازی مگیر.
؟
- ببازی گرفتن کسی را، او را شریک و انباز خود کردن در کاری.
- تیغبازی:
زره پوشم ار تیغبازی کنی.
نظامی.
- راست بازی:
نداریم بر پرده ٔ کج بسیچ
بجز راست بازی ندانیم هیچ.
نظامی.
- شاهدبازی:
نام سعدی همه جا رفت بشاهدبازی
وین نه عیبی است که در مذهب ما تحسین است.
سعدی (بدایع).
- شب بازی:
چنان بود شب بازی روزگار
که شه را دگرگون شد آموزگار.
نظامی.
- شمشیربازی:
در آمدبه شمشیربازی چو برق.
نظامی.
- طبل بازی:
تبیره زنان طبل بازی کنند
ببانگ دهل زخمه سازی کنند.
نظامی.
- عشق بازی:
عشقبازی چیست سر درپای جانان باختن
با سر اندر کوی جانان عشق نتوان باختن.
سعدی (بدایع).
- گشادبازی.
- مهره بازی:
به ماری چو من مهره بازی مکن.
نظامی.
- نیزه بازی:
در آن معرکه نیزه بازی گرفت.
نظامی.
درباره ٔ سایر ترکیبات رجوع به بازشود.
- امثال:
بازی اشکنک دارد سر شکستنک دارد.
بازی بازی آخرش جدی میشود.
بازی بازی با ریش باباهم بازی.
بازی از نظر اجتماعی: بازی یکی از صور تفریح است که تنها به انسان اختصاص ندارد بلکه در زندگی حیوانات نیز بازی بطور آشکار دیده میشود.ولی البته از نظر شکل تفریح و مقدار وقتی که صرف آن میشود اجتماعات و تمدنهای مختلف با هم تفاوت دارند.در گذشته تفریح با مذهب آمیخته بوده است، بمناسبت جشن های مذهبی بود که مسابقات و بازیها با رقص و سرودخوانی هائی ترتیب داده میشد، مثلا هنگام تولد، هنگام بلوغ. بازی در زندگی اجتماعی مردم ابتدائی نهایت اهمیت را داشت، خرمن چینی، شکار، مجالس برای جشن های مذهبی و تفریحات و غیر آن از این گونه است. اما تفریحات بصورت منظم و استفاده با نقشه در زمان فراغت اختصاص بطبقات بالای اجتماع داشت. در رم، مصر و یونان بازیهای پهلوانی، نمایش، خطابه خوانی و موسیقی بطبقات ممتاز اختصاص میداشت، گاه گاه طبقات دیگر نیز از این تفریحات استفاده میکردند. در قرون وسطی باز هم مختص بطبقات اشراف و نجیب زادگان بود و بیشتر مردم از مراسم مذهبی فرصتی برای تفریح به دست می آوردند. این امر هنوز در بسیاری از جوامع ابتدائی بهمان صورت ادامه دارد. بعد از انقلاب صنعتی و ظهور دمکراسی، تفریح عمومیت یافت و جزئی از زندگی عامه ٔ مردم را تشکیل داد و عوامل عمده ٔ آن این دوامر بود: 1- پیشرفت اصل تساوی. 2 -تقلیل ساعات کار. در سال 1840 م. ساعات کار در امریکا 84 ساعت در هفته بود، در حالیکه در 1930 م. پنجاه ساعت و در حال حاضر به چهل ساعت رسیده است، پس وجودفراغت اجازه ٔ تفریح و صرف اوقات آسایش بیشتر را ببازی و سایر وسایل تفریح داد. و این امر سبب شده است که تفریحات تجارتی که مبنی بر حالت انفعالی و تأثرپذیری است مانند تلویزیون و سینما با ظهور تفریحات ماشینی، اتومبیل سواری و رادیو، عمومیت و قوت پیدا کرده است. چرا بشر بازی و تفریح میکند؟ در تمام تمدن ها تفریحات بصورت کارناوال و رقص دیده میشود. درباره ٔ تفریح و نقش آن نظریات گوناگونی است. جمعی مانند دورکیم و هاریسون میگویند منشاء حیات تفریحی مذهب است و بازی و هنر از مذهب نشأت گرفته است. نظر دوم نظربعضی از علمای اجتماعی است که میگویند شباهت و قرابتی بین بازی و مذهب است ولی بازی وسیله ای است برای تقویت روابط اجتماعی. حکیم انگلیسی هربرت اسپنسر میگوید: بازی وسیله ای است برای مصرف انرژی های انباشته ٔ اضافی. بعضی از روانشناسان اجتماعی معتقدند که یکی از عللی که مردم کشورهای دیکتاتوری طالب جنگند و جنگ را میپذیرند این است که دراین کشورها زندگی یکنواخت و سرد و خشک است، جنگ اجازه میدهد که انرژیهای انباشته و متراکم بطریقی مصرف شود. مردمی که به زندگی سرد و سخت و قیود و مقررات شدید معتاد شده اند در جنگ تنوعی میجویند. نظریه ٔ دیگری در میان روانشناسان هست و آن اینست که بازی وسیله ای است برای تنوع زندگی، رهایی از خستگی و بعقیده ٔ بعضی دیگر وسیله ای است برای کسب لذت فردی. در عین حال دربازی و تفریح است که شخص قواعد اجتماعی را می آموزدو عادت به نظم میکند، بچه ها در سنین پایین اشتیاق دارند که مقررات بازی را رعایت کنند. این نظر از دو روانشناس و جامعه شناس امریکایی است بنام «سامر» و «کلر». دانشمند دیگری که درباره ٔ بازی تحقیق کرده است، کارل گروس میباشد. کارل گروس میگوید: «بازی وظیفه ای انجام میدهد و آن اینست که کودک را برای زندگی بزرگسالی آماده میکند. بازی بچه گربه از این قبیل است...». از راه بازی حس مراعات نظم آموخته میشود و حس رفاقت بوسیله ٔ بازی پرورده میگردد. نظریه ٔ دیگر، نظریه ٔ غریزی است. ویلیام جیمزمعتقد بغریزه ٔ بازی است. دیگری گوید: میل بازی ناشی از غریزه ٔ نزاع و زورآزمایی است. استانلی هال انگلیسی میگوید که بازی نوعی یادآوری و بازسازی آزمایشهای کهنه ٔ نژاد انسانی است. اگر بچه سنگ می اندازد یادگار بازمانده ای است از زمانی که بشر اولی سنگ پرت میکرده است و این در ضمیر نابخود انسان مانده است. دانشمند دیگری همین نظریه را درباره ٔ روانشناسی انسان داده است که در درون مغز قالبهایی از بازمانده ٔ انسان نخستین هست و خرافات و اعتقادات غیرعقلانی که ما داریم وابسته بدان است. ایزاک توماس جامعه شناس امریکائی معتقد است که انسان چهار خواست اساسی دارد، یکی از آنها رهایی از یکنواختی و شوق آزمایشهای نو میباشد.... نظریه ٔ دیگر از ارسطوست و بنام تهذیب یا تصفیه خوانده میشود. بعقیده ٔ ارسطو، وقتی ما به نمایش غم انگیز میرویم این نمایش ما را بغمهای دیگران میگریاند واز غم های خود رهائی می بخشد. این نظریه را دیگری به این صورت بیان کرده است که: بازی رهایی از هیجانات گران و رهایی از واقعیات تلخ زندگانی است. آدلر یکی از شاگردان زیگموند فروید نظریه ٔ تازه ای آورده است: تکیه ٔ کلام وی بر عقده ٔ حقارت است. فروید بیشتر غریزه ٔ جنسی را مورد توجه قرار میداد و میگفت «من » ما درمقابل غریزه ضعیف است. اساس نظریه ٔ آدلر، شخصیت است. بعقیده ٔ آدلر بازی وسیله ای است برای فراموش کردن و جبران نقص جسمی و کمبود معنوی. اشخاص زشت اغلب بذله گویی تمام دارند. تعریف دیگری که از بازی میتوان کرد، اینست که بازی در حقیقت انجام دادن کاری است، منتها بدون دریافت مزد و یا انتظار نتیجه. در سنین مختلف انواع بازی تفاوت میکند، دردوران کودکی بازیها بیشتر انفرادی است. در سنین جوانی بازیها از حالت انفرادی خارج میشود و جنبه ٔ اجتماعی بخود میگیرد و معمولاً بصورت انواع ورزشها نمود میکند. در سنین پیری بعض مشغولیات از قبیل کشاورزی، یا توجه به بعض هنرها و حتی جمعآوری کلکسیون ها را میتوان نوعی از بازی دانست.
بازیهای تاریخی: بازیهای بزرگ قدیم یونان (که در تاریخ معروف است): مردم یونان به افتخار بعضی از خداوندان خود جشنهای باشکوه ورزشی میگرفتند که بازیهای بزرگ نام داشت و اهل کلیه ٔ بلاد در آن حاضر میشدند و معروفترین آن جشنهای نِمَه بنام زئوس و جشنهای «تنگه » بنام پوزوئیدن و جشنهای «پی ته » بنام آپولون و جشنهای المپی بنام زئوس بود. بازیهای اخیر از همه مجلل تر بود که هر چهار سال یکبار تجدید میشد و فاصله ٔ هر دو جشن یک المپیاد نام داشت. مردم یونان المپیاد سال 776 ق.م را مبدء قرار داده سنوات خود را از آن رو میشمردند، در ایام المپی جنگ در سرتاسر یونان موقوف میگردید، طولی نمیکشید که چندین هزارنفر یونانی در شهر مقدس المپی جمع می آمدند. این جشن پنج روز طول میکشید. روز اول مخصوص مراسم مذهبی بود. روز دوم از طلوع آفتاب به بانگ کوس و کرنا خبر میکردند که عنقریب بازی به میان می آید. بازی میدانی داشت و پلکان اطراف آن عده ای را بیش از چهل هزار نفر جامیداد. مسابقه با دو افتتاح میشد و سرعت و طول مدت را در نظر میگرفت. بعد نوبت به کشتی میرسید و آن کس میبرد که حریف را سه بار به زمین بزند و کتفینش را به خاک بیاورد. آنگاه مشت زنها که دست را با بسته های سرب گرفته میپیچیدند به میدان آمده ضربتهای سخت بهم میزدند تا یکی به عجز خود اقرار کند. سپس مسابقه ای درمیگرفت که مخلوطی از کشتی و مشت بود. مبارزین این میدان به هر وسیله دست میزدند تا بلکه پشت حریف را به خاک بیاورند، مثلا انگشت را پیچ میدادند و گلو را میفشردند. از آنجا به میدان دیگری رفته و در آنجا دو مسابقه بعمل می آوردند، یکی اسب دوانی (که شبیه به مسابقه های امروزی بود)، و دیگری عرّاده دوانی. به عرّاده ها چهار اسب می بستند. از آن پس باز به میدان ورزش برگشته بازیهای پنجگانه ٔ (جست و خیز، خشت پرانی، زوبین پرانی، دو و کشتی) را در آنجا صورت میدادند. در آخرین مسابقه سلاح بکار برده خودی بر سر و سپری در بازو داشتند. جشن به توزیع جوائز ختم میشد. کسانی که در بازی برده بودند، تاجی از زیتون وحشی میگرفتند، جمعیت با شوق و شور تمام بر ایشان درود میفرستاد و چون به شهر خود مراجعت میکردند، آنان را محترم میداشتند، برای یک یونانی هیچ ذکری جمیل تر از آن نبود که در بازیهای المپی برده باشد. رجوع شود به تاریخ ملل شرق و یونان البرماله، ص 200 ببعد. در روم نیز جشن ها و بازیهایی وجود داشت که بیشتر در نمایشگاه و سیرک و میدانهای بزرگ صورت میگرفت و امپراطوران خود را مکلف میدانستند در مجالس حضور یابند، برای تفصیل بازیها رجوع شود به تاریخ رم تألیف آلبرماله، ص 269 ببعد. بازیهایی که در میان یونانیان و رومیان مرسوم بود در میان عبرانیان ناروا حساب میشد، چنانکه جاسون چون خواست که در ورزش خانه رود او را کافر و ملعون خطاب نمودند... نقش بعضی از بازیها بر آثار قدیم مصر دیده شده است که شبیه به بعضی از بازیهای حالیه میباشد و دور نیست که عبرانیان بدین گونه بازیها راغب بوده اند. (قاموس کتاب مقدس). بازیهای پی تیا در محل دلفی بیادگار غلبه ٔ آپولو (رجوع باین اسم شود) بر «پی تُن » انجام میگرفت. پی تُن ماری عظیم بود که صد سر و صد دهان داشت واز دهانهای او شراره ٔ آتش می جست و در نزدیکی دلفی جای داشت. آپولو این مار را با تیری هلاک ساخت و از آن پس یونانیان بافتخار وی نخست هر نه سال یکبار و پس از چندی چهار سال یکبار بازیهائی ترتیب دادند. بازیهای مزبور در آغاز امر صورت مجادله ای شاعرانه داشت. ولی کم کم نوازندگان نی بدان راه یافتند و بالاخره بصورت بازیهای اُلمپیا وایستمیا (رجوع باین دو اسم شود) درآمد. (فوستل دو کولانژ، تمدن قدیم). بازیهای نمه: روزی پسر پادشاه شهر نمه (رجوع باین اسم شود) را ماری هلاک ساخت و برای رفع غم و اندوه پادشاه بازیهائی ترتیب دادند که به بازیهای نمه معروف شد. پس از جنگ ایران و یونان بازیهای نمه صورت دیگر یافت و از آن پس بیاد یونانیانی که در راه وطن به هلاکت رسیده بودند سه یا پنج سال یکبار انجام میگرفت. اعمال و جزئیات آن ببازیهای اُلمپیا و ایستمیا شبیه بود. (فوستل دوکلانژ، تمدن قدیم). بازیهای ایستمیا: بازیهائی شبیه بازیهای المپیا بود که در تنگه ٔ گُرَنْتوس (رجوع باین اسم شود) سه یا چهار یا پنجسال یکبار بافتخار نپتونوس انجام می گرفت. (فوستل دوکلانژ، تمدن قدیم).
فرهنگ معین
فعالیت جسمی یا ذهنی برای سرگرمی یا تفریح، فعالیت ورزشی، قمار، اجرای نقش در یک نمایش یا یک فیلم. مجازاً کار بیهوده، فریب و نیرنگ. [خوانش: (اِ.)]
فرهنگ عمید
فعالیتی برای سرگرمی یا تفریح،
ورزش،
(اسم مصدر) اجرای نقش در نمایش، فیلم، ومانند آن،
(صفت) قمار کردن،
(صفت) [قدیمی] بیهوده، عبث،
* بازی کردن: (مصدر لازم)
چیزی در دست گرفتن و خود را بیهوده با آن سرگرم ساختن،
به تفنن کاری کردن،
قمار کردن،
کاری به قصد تفریح یا ورزش انجام دادن،
* بازی دادن: (مصدر متعدی)
کسی را به کاری یا چیزی سرگرم ساختن،
فریب دادن،
حل جدول
لعب
مترادف و متضاد زبان فارسی
لعب، ملاعبه، ملعبه، تفریح، تفنن، قمار، گنجفه، ورزش، فریب، حیله، نیرنگ،
(متضاد) جدی، نقش، حادثه، رویداد، پیشآمد، شوخی
فارسی به انگلیسی
Acting, Enactment, Game, Play, Sport
فارسی به عربی
ریاضه، لعبه، مرح، مسرحیه
ترکی به فارسی
بعضی
گویش مازندرانی
بازی – سرگرمی
فرهنگ فارسی هوشیار
هر کاری که مایه سرگرمی باشد، رفتار کودکانه و غیر جدی برای سرگرمی، کار تفریحی، لهو لهب
فارسی به ایتالیایی
gioco
فارسی به آلمانی
Beherzt, Spiel (n), Spiel (n), Spielen, Stück (n), Theaterstück (n), Wild (n), Wildbret (n)
معادل ابجد
20