معنی بازیگر فیلم متل قو
حل جدول
دانیال عبادی
بازیگر فیلم معراجیها
برزو ارجمند
قو
پرنده تنها
پرنده دریاچه
پرنده زیبا
فارسی به انگلیسی
Hostelry, Inn, Lodge, Motel
لغت نامه دهخدا
قو. [ق َ وِن ْ] (ع ص) حبل قَو؛ رسن مختلف تاهها. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
قو. (اِ) پرنده ای است از جنس مرغابی که گردن دراز و پرهای نرم و لطیف برنگ سیاه و سفید دارد و در آب شنا میکند. در نرمی و لطافت به پرهای آن مثال زنند. این پرنده را جویینه نیز گویند. (ناظم الاطباء).
غاز بسیار بزرگ که پرهای بسیار نرمی دارد و در متکا و بالش و تشک می کنند. (فرهنگ نظام).
- در پر قو خوابیدن، کنایه از در ناز و نعمت پرورش یافتن.
- قو نپریدن در جایی، خلوت بودن. بی اغیار بودن. وحشتناک بودن جایی. قو در آنجا نمی پرد را در محلی گویند که هیچکس را در جای دخل نباشد و از حال آنجا کسی خبردار نبود و بسیار جای دهشتناک و مهیب بود. (آنندراج):
خیل ملک ز بیم در آن کو نمی پرد
آنجا که رنگ رو پردم قو نمی پرد.
تأثیر (از فرهنگ نظام).
در تکیه ٔ فراغت ما قیل و قال نیست
آنجا که هست بالش ما قو نمی پرد.
تأثیر (از آنندراج).
قو.[ق َوو] (اِخ) وادیی است در عقیق. شنفری درباره ٔ آن اشعاری دارد. رجوع به عیون الاخبار ج 4 ص 79 شود.
قو. [ق َ / قُو] (اِ) رکوی سوخته و پنبه و صحیح بیخ درختی است که پر ملایم باشد و آتش چخماق در آن زود گیرد. (آنندراج). رکو و پنبه ٔ نیم سوخته. (ناظم الاطباء). چوب پنبه ای که در آتش روشن کردن با چقماق استعمال میشد. (فرهنگ نظام). آتش گیره. (ناظم الاطباء):
با طینت ملایم کار از فلک برآید
ز آتش زن است دائم روشن چراغ قورا.
محسن تأثیر (از آنندراج).
|| نوعی قارچ که در میان درختهای پوسیده روید و از آن برای افروختن آتش آتش گیره، و پرهازه کنند. (یادداشت مؤلف). نوعی است ازقارچ که چتر آن پایه ندارد و به تنه ٔ درختان می چسبد. در زیر چتر آن بجای ورقه های نازک سوراخ هایی است که در داخل آنها بازیدها تشکیل میشود و هر یک از آنها دو هاگ دارد. رجوع به گیاه شناسی گل گلاب چ دانشگاه ص 143 شود.
فرهنگ فارسی هوشیار
این واژه ی پارسی را بیشینه ی فرهگنویسان با ((قاف تازی)) آورده اند ولی هیچیک آن را تازی یا ترکی و مغولی ندانسته اند دهخدا و معین نیز به همین گونه پس باید آن را غو نوشت نه قو فرهنگ عمید نه تنها واژه ی ((قو)) را نیاورده که به درست آن را در بخش (غ) غو آورده است غو ارج نادرست نویسی غو پارسی است لویی غو ی آتشزنه از گیاهان
فرهنگ معین
(اِ.) پرنده ای از جنس مرغابی شبیه غاز نسبتاً عظیم الجثه و بسیار زیبا.
فرهنگ عمید
پرندهای آبزی با گردن دراز، پاهای پردهدار، پرهای نرم و لطیف و به رنگ سفید یا سیاه، و گوشت چرب، چغل، و نامطبوع،
گویش مازندرانی
پرنده ی مهاجر تالاب و خلیج میانکاله، قوهقسمت پوک و خشک...
فارسی به عربی
بجعه
معادل ابجد
976