معنی بازیگر فیلم آینه های روبه رو

حل جدول

بازیگر فیلم آینه های روبه رو

شایسته ایرانی، غزل شاکری، همایون ارشادی، نیما شاهرخ شاهی


روبه رو

جلو


روبه رو شدن

مواجهه


بازیگر فیلم آینه شمعدون

فرهاد آییش


بازیگر سریال آینه های نشکن

آزیتا حاجیان، صبا کمالی، مجید مشیری، قاسم زارع، ثریا قاسمی، عاطفه رضوی

فرهنگ عمید

روبه رو

رودررو، برابر هم،
* روبه‌رو شدن: (مصدر لازم) برابر هم شدن، به‌هم رسیدن و رودرروی یکدیگر واقع شدن،
* روبه‌رو کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه، مجاز] دو تن را در برابر هم نگه‌داشتن که حرف‌های یکدیگر را بشنوند یا مطلبی را در مقابل هم بگویند،


روبه

روباه

لغت نامه دهخدا

روبه

روبه. [ب َه ْ] (اِ) همان روباه باشد که جانوری است دشتی و به حیله گری مشهور است. (آنندراج). روباه. (ناظم الاطباء). مخفف روباه. رجوع به روباه شود:
چنانکه اشتر ابله سوی کنام شده
ز مکر روبه و زاغ و ز گرگ بی خبرا.
رودکی.
کرد روبه یوزواری یک زغند
خویشتن را زآن میان بیرون فکند.
رودکی.
چو پوست روبه بینی به خان واتگران
بدان که تهمت او دنبه ٔ بسر کار است.
رودکی.
نهاد روی به حضرت چنانکه روبه پیر
به تیم واتگران آید از در تیماس.
ابوالعباس.
چه بایدت کردن کنون بافْدُم
مگر خانه روبی چو روبه به دم.
ابوشکور.
اگر یار باشید با من به جنگ
ازآواز روبه نترسد پلنگ.
فردوسی.
که روبه چه سنجد به چنگال شیر
یکی داستان زد سوار دلیر.
فردوسی.
سگ کاردیده بگیرد پلنگ
ز روبه رمد شیر نادیده جنگ.
فردوسی.
نه روبه شود ز آزمودن دلیر
نه گوران بسایند چنگال شیر.
فردوسی.
ز هندو نباشند اندیشناک
هژیر دمان را ز روبه چه باک.
اسدی.
ای معدن فتح و نصر مستنصر
شاهان همه روبه و تو ضرغامی.
ناصرخسرو.
روبهی پیر روبهی را گفت
کی تو با علم و عقل و دانش جفت...
سنائی.
روبهی می دوید در غم جان
روبهی دیگرش بدید چنان...
خاقانی.
تا شیر مرغزاری نصرت کمین گشاد
چاره ز دست روبه محتال درگذشت.
خاقانی.
چه گویم راست چون گرگی به تقدیر
نه چون گرگ جوان چون روبه پیر.
نظامی.
سردنفس بود سگ گرم کین
روبه از آن دوخت مگر پوستین.
نظامی.
طنزکنان روبهی آمد ز دور
گفت صبوری مکن ای ناصبور.
نظامی.
روبهی که هست او را شیر پشت
بشکند مغز پلنگان را به مشت.
مولوی.
مپندار اگر شیر و گرروبهی
کز ایشان به مردی و حیلت رهی.
سعدی.
یکی روبهی دید بی دست و پای
فروماند در لطف و صنع خدای.
سعدی.


آینه

آینه. [ی ِ ن َ / ن ِ] (اِ) آهن مصقول و آهن پرداخت کرده و شیشه و بلور پشت بزیبق کرده که صور اشیاء خارجی در آن افتد. مرآت. آیینه. آبگین. آبگینه. و از آن مسطح و محدب و مقعر باشد:
فرستاد از آن آهن تیره رنگ
یکی آینه کرده روشن ز زنگ.
فردوسی.
سکندر نهاد آینه زیر نم
همی بود تا شدسیاه و دژم.
فردوسی.
بود آینه دوست را مرد دوست
نماید بدو هرچه زشت و نکوست.
اسدی.
تنت آینه ساز و هر دو جهان
ببین اندر او آشکار و نهان.
اسدی.
گهر چهره شد آینه شد نبید
که آید در او خوب و زشتی پدید.
اسدی.
آینه ام من اگر تو زشتی زشتم
ور تو نکوئی نکوست سیرت و سانم.
ناصرخسرو.
جهان آینه ست و در او هرچه بینی
خیالیست ناپایدار و مزور.
ناصرخسرو.
چرخ کبود مانده بر او ابر جای جای
چون برزدوده آینه بر، جای جای زنگ.
ناصرخسرو.
در آینه ٔ خُرد روی مردم
هم خُرد چنان آینه نماید.
مسعودسعد.
ما آینه ایم هرکه در ما نگرد
هر نیک و بدی که گوید از خود گوید.
خیام.
هرکه را آینه ٔ یقین باشد
گرچه خودبین، خدای بین باشد.
سنائی.
چو بر او عیبش آینه ننهفت
بر زمینش زد آن زمان و بگفت...
سنائی.
فریاد و فغان زین فلک آینه گون
کز خاک بچرخ برکشد مشتی دون
ما منتظران روزگاریم هنوز
تاخود فلک از پرده چه آرد بیرون.
عمادی شهریاری.
آب صفت هرچه پلیدی بشوی
آینه سان هرچه ندیدی مگوی.
نظامی.
چونکه مؤمن آینه ٔ مؤمن بود
روی او زآلودگی ایمن بود.
مولوی.
گر طمع در آینه برخاستی
در نفاق آن آینه چون ماستی.
مولوی.
دارم ز جفای فلک آینه گون
پرآه دلی که سنگ از او گردد خون.
ابن یمین.
هرچه در آینه جوان بیند
پیر در خشت خام آن بیند.
؟
- آینه ٔ بینی، آینه ٔ چشم، آینه ٔ حلق، آینه ٔ حنجره، آینه ٔ دهان، آینه ٔ رحم، آینه ٔ گوش، آینه هاست برای دید درون این اندامها، و در طب بکار است.
- امثال:
در دست سوار آینه چکار ؟
و رجوع به آیینه شود.


روبه بازی

روبه بازی. [ب َه ْ] (حامص مرکب) کنایه از مکر و فریب و دغل بازی. (آنندراج). روباه بازی. رجوع به روباه بازی شود:
این سگ صفتان کنند ای آهوچشم
ناگاه ترا صید ز روبه بازی.
سرخسی.
شیر فلک را برد به روبه بازی
آنکه توباشی ورا مربی و حامی.
سوزنی.
چو روباهان و خرگوشان منه گوش
به روبه بازی این خواب خرگوش.
نظامی.
رو تو روبه بازی خرگوش بین
مکر و شیراندازی خرگوش بین.
مولوی.

فرهنگ فارسی هوشیار

روبه

‎ کف شیر، مایه ی ماست، مانده ی شیر افزود بر آرش های روبه: نیاز، درویشی، سرگشتگی (اسم) جانوری است از رده پستانداران گوشتخوار از نوع سگ. پوستش برنگهای سیاه سرخ زرد و بسیار نرم است و آنرا آستر جامه کنند. دمی بزرگ و پر مو دارد و به حیله گری مشهور است. یا روباه زرد آفتاب خورشید.


آینه

(اسم) آیینه یا آینه آسمان. آیینه آسمان . یا آینه بخت. آیینه بخت یا آینه پیل. آیینه پیل. آیینه پیل یا آینه چرخ. آیینه چرخ یا آینه چینی. آیینه چینی یا آینه خاوری. آیینه خاوری یا آینه دق. آیینه دق یا آینه رومی. آیینه رومی یا آینه زانو. آیینه زانو یا آینه سوزان. آیینه سوزان یاآینه گردان. آیینه ه گردان یا آینه گیتی نما (ی)، جام شراب.

فارسی به عربی

روبه

وجه

فارسی به آلمانی

روبه

Angesicht (n), Fratze (f), Gesicht (n), Schriftseite (f)

گویش مازندرانی

آینه

آینه

معادل ابجد

بازیگر فیلم آینه های روبه رو

901

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری