معنی بازیگر فیلم در شب عروسی

حل جدول

بازیگر فیلم در شب عروسی

رز رضوی


بازیگر زن فیلم در شب عروسی

رز رضوی

فلور نظری


در شب عروسی

فیلمی از رضا قهرمانی

فیلمی با بازی رز رضوی

فیلمی با بازی یوسف تیموری


بازیگر فیلم شیفت شب

امیر آقایی


بازیگر فیلم شب یلدا

محمدرضا فروتن

فروتن

لغت نامه دهخدا

عروسی

عروسی. [ع َ] (حامص) همسری دختر یا زنی با مردی. بیوکانی. (فرهنگ فارسی معین). دیبار. میزاد. نیوکانی. (ناظم الاطباء). کدخدایی. اًملاک. زفاف.
- شب عروسی، لیلهالزفاف. شب که عروس بخانه ٔ داماد رود و مراسم زفاف صورت گیرد.
|| شادی نکاح. (آنندراج) (غیاث اللغات). جشنی که به هنگام ازدواج برپا کنند. (فرهنگ فارسی معین). میزد. رجوع به میزد شود: تکلفی فرمود امیر محمود عروسیی را که مانند آن کس یاد نداشت. (تاریخ بیهقی ص 249). دختر سالار بکتغدی رابه پرده ٔ این پادشاه زاده آوردند... و عروسیی کردند که کس مانند آن یاد نداشت. (تاریخ بیهقی ص 535). در عقد نکاح و عروسی وی طغرل تکلفها بی محل نمود. (تاریخ بیهقی ص 354).
در عروسی ّ گل عجب نبود
گر به حنّا کنند دست چنار.
خاقانی.
وقت عروسی شود شاه حکایت کنند
هرکه به موی دروغ زلف نهد بر عذار.
خاقانی.
آن درد دل که برده ای آنگه عروسی است
در جنب محنتی که ز هجران کنون بری.
خاقانی.
چه خوش گفت آن نهاوندی به طوسی
که مرگ خر بود سگ را عروسی.
نظامی.
عروسی بود نوبت ماتمت
گرت نیکروزی بود خاتمت.
سعدی.
چنانکه رسم عروسی بود مهیا کرد.
(گلستان).
اُدبه؛ طعام عروسی و کدخدائی. ذِمّه؛ طعام عروسی. (از منتهی الارب).
- امثال:
خرکی را به عروسی خواندند
خر بخندید و شد از قهقهه سست.
خاقانی.
عروسی بچشم تماشائی آسان است. (امثال و حکم دهخدا).
اکنون چه خوشی و گر خوشی دست دهد
صد کاسه به نانی چو عروسی بگذشت.
انوری (از امثال و حکم دهخدا).
عروسی چون کنی بردار بانگی.
قرض عروسی را خدا می دهد.
مرغ را در عروسی و عزا هر دو سر میبرند.
هر جا عروسی است پاچه ورمی مالد، هر جا عزا است یخه می درد. (امثال و حکم دهخدا).
هرکه عروسی رفت عزا هم میرود. (امثال و حکم دهخدا).
- شمع عروسی، مشعل و چراغهائی که در شب زفاف روشن می کنند. (ناظم الاطباء).
- عروسی قریش، مجلس تعزیه ٔ زنانه که هنوز مراسم آن در میان زنان تهران و برخی از شهرستانها متداول است، و در آن عروسی دختری از قبیله ٔ قریش و عروسی فاطمه دختر رسول خدا (ص) را تجسم دهند. (فرهنگ فارسی معین).
- لباس عروسی، لباس که هنگام جشن زفاف پوشند. لباس عروس.

عروسی. [ع َ] (اِخ) احمدبن موسی بن داود عروسی، ملقب به شهاب الدین. از فضلای مصر بود و در منیه عروس، از توابع منوفیه ٔ مصر متولد شد و به سال 1208 هَ.ق. درگذشت. او راست: حاشیه علی الملوی علی السمرقندیه، و شرح علی نظم التنویر فی اسقاط التدبیر. (از الاعلام زرکلی).

فرهنگ فارسی هوشیار

عروسی

اروسی جشن زناشویی دامادی زنی ویوتکان بیو سور پیوگانی ‎ همسری دختر یا زنی با مردی بیوگانی، جشنی که به هنگام ازدواج بر پا کنند. یا عروسی قریش. مجلس تعزیه ای زنانه که هنوز مراسم آن در میان زنان تهران و برخی از شهرستان ها متداول است و در آن عروسی دختری از قبیله قریش و عروسی فاطمه دختر رسول ص را تجسم دهند.

معادل ابجد

بازیگر فیلم در شب عروسی

1252

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری