معنی بازیگر فیلم سه درجه تب

حل جدول

بازیگر فیلم سه درجه تب

علی صادقی

رضا عطاران


سه درجه تب

فیلمی با بازی بهاره افشاری


کارگردان فیلم سه درجه تب

صلاحمند


سه درجه تب ، نیش زنبور

فیلمی از حمیدرضا صلاحمند


سه درجه تب، نیش زنبور

فیلمی از حمیدرضا صلاحمند

لغت نامه دهخدا

تب سه یک

تب سه یک. [ت َ ب ِ س ِ ی َ / ی ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) الحمی المثلثه هی الحمی الغب. (بحر الجواهر). تب غب. حمای غب. نوبه ٔ سه یک. حمای مثلثه. تبی که در هر سه روز بازآید. تبی که پس از هر سه روز بازگردد. تبی که دوروزدرمیان آید. رجوع به تب و حمی و دیگر ترکیبهای آن دو و رجوع به غب شود.


تب

تب. [ت َ] (اِ) در اوستا «تفنو»، خونساری «ته »، دزفولی «تو»، طبری «تو»، گیلکی «تب »، فریزندی «تو»، یرنی «تئو»، نطنزی «تو»، سمنانی و لاسگردی «تو»، سنگسری «تو»، سرخه ای «تو»، شهمیرزادی «تب ». (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). گرمی، این لفظ در پهلوی «تپن » و اوستا «تفنو» و در سنسکریت «تپه » بوده. (فرهنگ نظام). آقای پورداود در یشتها ذیل تب آرد: در اوستا «تفنو» آمده است این لغت خود جداگانه بمعنی حرارت و گرمی است. کلمات فارسی تب و تاب و تابیدن و تفت و غیره جمله از یک ماده است. (یشتها ج 1 ص 147). و رجوع به فرهنگ ایران باستان ص 90 شود. ظاهراً مخفف تاب بمعنی حرارت است. پس اطلاق آن بر حمی بر سبیل مجاز بود و در مؤید نوشته که تب با بای فارسی به این معنی غلط است. (آنندراج). زیاد شدن گرمی خون بدن از حد اعتدال که باعث کسالت مزاج شود. با لفظ کردن (تب کردن) و داشتن (تب داشتن) استعمال میشود. (فرهنگ نظام). حالت مرضی که متصف است بسرعت نبض و ازدیاد حرارت عمومی بدن. (ناظم الاطباء). حمی، و آن حرارت غریبه ای است مضر به افعال که تمام تن را فراگیرد وقدما آنرا دو نوع می گفتند: تب مرض و تب عرض. تب مرض آن است که تابع مرض دیگر نبوده، و تب عرض آنکه از مرضی دیگر زاید. و نزد قدما تب (حمی) شامل انواع و اقسام مختلف است از این قرار: حمی یوم، حمی دق، حمی العفن، حمی الغب، حمی النافذ، حمی المحرقه، حمی المطبقه، حمی البلغمیه، حمی اللثقه، حمی الربع، حمی الخمس، حمی الس-دس، حمی السب-ع، حمی الغشی-ه، حمی المثلثه (و آن همان حمای غب است)، حمی صالب، حمی ناف-ض، حمی بسیط-ه، حمی مرکب-ه، حمی متداخله، حمی متبادله، حمی مشارک-ه، حمیات المختلفه، حمیات الحاده، حمیات الوبائیه، حمی النهار. رجوع به بحرالجواهر ذیل کلمه ٔ حمی و مرکبات آن و قانون ابن سینا کتاب حمیات و حمی و ترکیبات آن در این لغت نامه شود. تب از علائم بیماریهای مختلف است و نشانش بالا رفتن درجه ٔ حرارت بیمار از حد متعارف و معمولی است (متجاوز از 98 تا 99 درجه ٔ فارنهایت در دهان و 99 تا 100 درجه ٔ فارنهایت در داخل نشیمن). و نحوه ٔ نوسان حرارت و قطع و دوام تب خود راهنمای شناخت بسیاری از امراض است و با عکس العملهای مختلف مشخص است از آن جمله: 1- احساس سرما و لرزش. 2- راست شدن موهای بدن (در بعضی). 3- تنگ شدن عروق محیطی (در بعضی). 4- قطعشدن عرق در بدن اشخاصی که معمولاً عرق می کنند. ختم آن نیز علائمی دارد از قبیل: 1- انبساط عضلات. 2- عرق کردن بیمار. 3- گشاده شدن عروق اگر منقبض شده باشند.
تب رامعمولاً بر سه نوع تقسیم کنند: 1- تبهای ویروسی مانند گریپ، انفلوآنزا، آبله، پولیومریت، تب زرد و غیره.2- تبهای انگل-ی مانن-د مالاریا، تب خواب، تب راجع-ه. 3- تبهای میکروبی مانند سل، تیفوئید، تب مالت، تب زایمان (حمای نفاسی) و غیره.
بالا رفتن درجه ٔ حرارت در تب های مختل-ف، مختلف است: 1- صعود ناگهانی درجه ٔ حرارت مانند مالاریا. 2-صعود تدریجی درجه ٔ حرارت مانند سل. 3- ممکن است از هیچ قاعده ای پیروی نکند مانند تب مالت که آنرا بهمین جهت تب دیوانه نیز گویند. نزول حرارت هم در تب ها مختلف است: 1- نزول تدریجی درجه ٔ حرارت مانند تیفوئید. 2- نزول ناگهانی درجه ٔ حرارت مانند مالاریا.
دکتر علی کاتوزیان آرد: تب یعنی افزایش درجه ٔ حرارت بدن که بواسطه ٔ اختلال عمل دستگاه تنظیم حرارت پدید می آید. در هنگام تب، مراکز تنظیم کننده ٔ حرارت فعالیت دارند ولی کار آنها برای حرارتهای بالاتر از حد طبیعی تنظیم شده است.
مکانیسم تب:... علت تب را نمیتوان نقصان اتلاف حرارت و بنابراین تجمع آن در بدن دانست، زیرا از طریق کالوریمتری ثابت میشود که احتراقات بدن در موقع تب شدت می یابد. بعلاوه اگر درموقع لرز ماقبل تب، جلد سفید و کم خون میشود، دفع حرارت محققاً باید کم و محدود گردد؛ ولی فوراً بعد از آن درجه ٔ حرارت بالا میرود، جلد قرمز و برافروخته میشود و تشعشع حرارت زیاد میگردد، بنابراین افزایش درجه ٔ حرارت بعلت ازدیاد احتراقات داخلی است. در این حال مقدار دفع انیدرید کربنیک 70 الی 80 درصد زیاد شده بر مقدار جذب اکسیژن و دفع اوره نیز افزوده میگردد. ضربان قلب و دفعات تنفس زیاد میشود. پس غیر از بالا رفتن تب (درجه ٔ حرارت) چیزی که مشخص تب است، همان ازدیاد احتراقات سلولی است و چون انسان در موقع تب، قادر به انجام کاری نمیباشد، تقریباً تمام انرژی بصورت حرارت تبدیل شده، خود این افزایش حرارت، سبب تشدید احتراقات سلولی میشود. بطوری که می توان گفت خود تب باعث بالا بردن حرارت بدن میگردد. منحنی های حرارتی در امراض مختلف پنج نوع است که عبارتند از: 1- تب های ذات الریه ای، در این نوع امراض تب ناگهان بالا رفته در ارتفاع نسبهً زیادی چند روزادامه دارد سپس سریعاً پایین می آید... 2- تب های دائمی، مانند تب حصبه که حرارت بدن بتدریج در ظرف چند روز بالا میرود و مدتی نیز در ارتفاع ثابتی باقی می ماند و نوسانات شبانه روزی آن خیلی مختصر است. در آخر بیماری سقوط تب تدریجی است تا آنکه بکلی قطع شود... 3- تب های مواج، نمونه ٔ آن تب مالت است که بشکل امواج متوالی تب می باشد. در فواصل امواج تب، چند روزی درجه ٔ حرارت بیمار بحد طبیعی و یا نزدیک به آن میرسد. 4- تب های متناوب، نمونه ٔ این تبها در بیماری پالودیسم (مالاریا) دیده میشود که صعود و نزول آن ناگهانی است. مدت حمله ٔ بیماری بیش از چند ساعت نمی باشد... 5- تب های راجعه، تب راجعه دارای دو دوره ٔ متناوب و متعاقب هم می باشد که عبارتند از: دوره ٔ تب دار و دوره ٔ بدون تب. بدین ترتیب که تب بیمار هفت الی هشت روز ادامه دارد و سپس قطع شده مجدداً پس از پنج الی هفت روزدیگر برمیگردد و باز چند روزی ادامه داشته مجدداً قطع میشود و مجموعاً سه یا چهار حمله ٔ تبی دارد. علت اختلاف شکل تب ها مربوط به نوع میکروب مولد مرض و چگونگی واکنش بدن در مقابل آن میکروب می باشد.
علت تب: بغیر از مواردی که ازدیاد درجه ٔ حرارت بدن مربوط به افزایش زیاده از حد حرارت خارجی است، تب ها را به دو دسته تقسیم می کنند: دسته ٔ اول تب هایی است که بواسطه ٔ اختلال دستگاه عصبی و تحریک مراکز مغزی حرارتی ایجاد میشود بدون آنکه ضایعات هوموری در بین باشد. دسته ٔ دوم تب هایی است که در آنها اختلال مراکز عصبی حرارتی بواسطه ٔ ضایعات هوموری ایجاد شده باشد. دسته ٔ اول شامل تب های عصبی و دسته ٔ دوم شامل تب های سمی و عفونی میباشد.
تب های عصبی: خود بر چند قسم است: 1- تب هایی که در قولنج کبدی و کلیوی دیده میشود و نتیجه ٔ یک عمل انعکاسی است که موجب تحریکاتی در مرکز حرارتی بصل النخاع می گردد. 2- تب های ضربه ای که در اثر ضربه های وارده بمغز و بصل النخاع دیده میشود و ممکن است چند روز طول بکشند. 3- تب هائی که مربوط به ضایعات مغزی است (خون ریزی مغزی و غیره).
تب های امراض عفونی: فراوان ترین انواع تب ها است که بواسطه ٔ تأثیر سموم میکروبی روی مراکز حرارتی تولید میشوند. بعضی سموم علاوه بر تولید تب ایجاد تشنج نیز در بدن مینمایند مانند استرکنین، وراترین، کوکائین. بعضی از بیماریهای تب دار که در آنها صعود درجه ٔ حرارت سریع و شدید است، با لرز نیز همراه میباشند. مکانیسم این لرز را چنین بیان میکنند که در نتیجه ٔ مسمومیت سطح حرارت در مرکز عصبی تنظیم حرارتی، ناگهان بالا میرود و حال آنکه در این هنگام تغییری در میزان حرارت خون و درجه ٔ حرارت محیطی پیدا نشده است. این وضع که شبیه به پایین آمدن درجه ٔ حرارت خون است، تولید لرز مینماید.
تب های آسپتیک:... تب های دیگری نیز وجود دارد که به تب های آسپتیک موسومند و بعلت ورود پروتئین های خارجی در بدن تولید میگردند. (از فیزیولوژی دکتر علی کاتوزیان ج 2 صص 241-246).
در اوستا از «تب » یاد شده این چنین: در میان تب ها آنچه بیشتر تب است خواهند برانداخت. در میان تب ها با آنچه بیشتر تب است ستیزه خواهند نمود. (یشتها ترجمه ٔ پورداود ج 1 ص 147 ذیل اردیبهشت یشت):
چو یک بهره بگذشت از تیره شب
چنان چون کسی کو بلرزد ز تب
خروشی برآمد ز افراسیاب
بلرزید بر جای آرام و خواب.
فردوسی.
برآمد یکی بومهن نیم شب
تو گفتی زمین را گرفته ست تب.
اسدی.
بدین درد بودی همه روز و شب
که هرگز سرش درد نگرفت و تب.
اسدی.
شاد کی باشد در این زندان تاری هوشمند
یاد چون آید سرود آنرا که تن داردْش تب.
ناصرخسرو.
گرت تب آید یکی ز بیم حرارت
جستن گیری گلاب و شکر و چندن.
ناصرخسرو.
چون بشنوی که مکه گرفته ست فاطمی
بر دلت ذل ّ ببارد و بر تنت تاب و تب.
ناصرخسرو (دیوان ص 43).
ضعیف و خسته شدم نی همین غم و حسرت
ز بیم غمزه و تاب رُخت شدم در تب.
ابوالمعالی (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 272).
و اندر تب اگر مزوری سازم
اشک تر من تمشک من باشد.
خاقانی.
شمعی ولی هر شب مرا از لرز زلفت تب مرا
عمری بمیگون لب مرا سرمست و شیدا داشته.
خاقانی.
در دل خاقانی ارچه آتش تب خاست
آب حیاتش نگر که در سخن آورد.
خاقانی.
خاک تب آرنده بتابوت بخش
آتش تابنده بیاقوت بخش.
نظامی.
تب ندید او بدید شیرینی
لاجرم حال او همی بینی.
اوحدی.
گرچه شیرین و دلکش است رطب
نخورد طفل اگر بداند تب.
اوحدی.
تب بتار رشته می بندند مردم لیک او
هر شبی بندد بتاب رشته ای تب خویشتن.
سلمان (لسان العجم شعوری).
چه تب دیوانه ای ازبندجسته
گذار سیل بر آتش نبسته
تبی خورشیدسامانی جهانسوز
به خرمنهای دل برق نوآموز
تبی طوفان جزر و مد بحران
شکسته کشتی غرقاب دوران.
زلالی (از آنندراج).
صدشکر که گلشن صفا گشت تنت
صحت گل عیش ریخت بر پیرهنت
تب را بغلط برتو ره افتاد از شرم
مشت عرقی گشت و چکید از بدنت.
طالب (از آنندراج).
- امثال:
برای کسی بمیر که برای تو تب کند،نظیرِ
غم آن کسی خوردن آئین بود
که او بر غمت نیز غمگین بود.
اسدی (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 464).
بر مال و جمال خویش مغرور مشو
کان را بشبی برندو این را به تبی.
به حسنت مناز به یک تب بند است
به مالت مناز به یک شب بند است.
(امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 392).
پیران را تبی، زمستان را شبی، نظیرِ ای دوست گل شکفته را بادی بس. (امثال وحکم دهخدا ج 1 ص 519).
تب تند زود عرقش می آید، دوستی و عشق های سوزان غالباً بزودی به سردی و یا دشمنی بدل شود. (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 541).

تب. [ت َب ب] (ع مص) هلاک شدن و زیان کار شدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). هلاکی. (دهار). زیان و هلاکی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).تباً له، هلاکی باد او را. الزمه اﷲ خسراناً و هلاکا؛لازم گرداند خدای تعالی هلاک او را. (از منتهی الارب). || بریدن چیزی را؛ تب الشی ٔ. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). تب الشی ٔ؛ قطعه. (قطر المحیط).

تب. [ت ِ] (اِخ) شهری به یونان و مرکز ناحیه ٔ ولایت «آتیک - و - بئوثی ». این شهر بر روی خرابه های «تب » باستانی بنا شده و در حدود3300 تن سکنه دارد. آثار باستانی در این ناحیه بسیار کم و نادر است چه در دوران کشورگشایی اسکندر چنان مورد حمله و هجوم مقدونیها واقع شد که با خاک یکسان گردیده بود. || تب از بلاد قدیم یونان و پایتخت بئوثی بود، در زمان جنگهای مادی شهر تب علیه آتن با دولت ایران متحد شد وسپاهیان آن شهر بیاری «ماردنیوس » سردار ایرانی در محل «پلاتا» با یونانیان جنگیدند. دولت تب بیش از تمام دول یونانی طرفدار ایران بود. و در جنگ مذهبی (جنگ مقدس) علیه فوسیدیها، اردشیر سوم سیصد تالان به آنها کمک کرده بود و از طرفی هم مردم تب در مقابل اسکندر خواستار حفظ آزادی خود بودند. این دو عامل موجب خشم اسکندر شد و در سال 336 ق. م. بر این ناحیه تاخت و چنان آن را ویران و اهالی آن سامان را قتل و غارت کرد که آثاری از آن باقی نماند، و قریب 30000 تن از مردم تب مانند بردگان بدست سربازان مقدونی به اسارت افتادند و در معرض فروش قرار گرفتند (335 ق. م.). سفاکی اسکندر در تب چنان بود که مردم آتن عزادار شدند و ازبرگزاری جشن عید «باکوس » خودداری کردند. با آنکه شهر زیبای تب پس از سالها مجدداً تجدید بنا شد، دوباره بوسیله ٔ رومیان ویران گشت. در قرون وسطی این ناحیه بار دیگر اهمیتی بدست آورد و علت آن رونق یافتن کارخانه های حریربافی آن بود ولی باز بر اثر حمله ٔ بلغارها، نورماندهای صقلیه، لومباردها و کاتالانها دچار پریشانی و اختلال گشت. رجوع به ایران باستان ج 1 ص 672، 784، 785، 782، 839، 841، 845 و ج 2 ص 1198، 1231، 1235، 1236، 1241، 1400، 1546، 1532 و ج 3 ص 2027 و 2326 و تاریخ تمدن قدیم فوستل دوکولانژ ترجمه ٔ نصراﷲ فلسفی ذیل کلمه ٔ «تبا» شود.


درجه

درجه. [دَ رَ ج َ] (ع اِ) درجه. پله. (ناظم الاطباء). نردبان. سلم. مرقات. زینه. پایه. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به درجه شود. || پایگاه و پایه. (غیاث). پایه. و مرتبه. (کشاف اصطلاحات الفنون). پایگاه. (مجمل اللغه). رتبه. مرتبه. جاه. منزلت. مقام. طبقه. صف. منصب. پغنه. (ناظم الاطباء). شأن. رجوع به درجه شود: شما دانید که خوارزم شاه چند کوشید تا شما را بدین درجه رسانید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 358). عبدالجبار پسر خواجه احمد چون پدرش درجه ٔ وزارت یافت بسر تواند برد. (تاریخ بیهقی ص 374). اگر پادشاهی بر وی اقبال کند و شعر خواهد، وی سخن را به کدام درجه رساند. (تاریخ بیهقی ص 277).تا کار وی [بوسهل] بدان درجه رسید که از وزارت ترفع می نمود. (تاریخ بیهقی ص 334). ایزد... چون خواست که دولت بدین بزرگی پیدا شود، بر روی زمین سبکتگین رااز درجه ٔ کفر به درجه ٔ ایمان رسانید. (تاریخ بیهقی). و سوم درجه آنست که هرچه بدیده باشد، فهم تواند کرد. (تاریخ بیهقی ص 95). بحکم آنکه خدمتی پسندیده کرد [افشین]... از حد اندازه افزون بنواختیم [معتصم] و درجه ای سخت بزرگ بنهادیم. (تاریخ بیهقی ص 170).
مر ترا بر چهارمین درجه
که نشانده ست وین چه بازار است.
ناصرخسرو.
کار من بدان درجه رسید که به قضای آسمانی رضا دادم. (کلیله و دمنه). از حقوق رعیت بر پادشاه آنست که هر یکی را بر مقدار خرد و مروت... به درجه ای رساند. (کلیله و دمنه).
باش یکدل که هرکه یکدل نیست
درجه ش را ز یک به ده نکنند.
خاقانی.
- درجه ٔ دادگاهها، (اصطلاح حقوقی) محلی که یک محکمه در سلسله مراتب دادگاههای هم صنف (مدنی یااداری یا کیفری) دارد، درجه ٔ آن دادگاه است. مثلاً در دادگاههای مدنی، دادگاه شهرستان درجه ٔ اول و دادگاه استان درجه ٔ دوم است. (از فرهنگ حقوقی).
- درجه ٔ قرابت، (اصطلاح حقوقی) از روی عده ٔ نسلها معین می شود. مثلاً فرزند چون نسل اول پدر است، قرابت او با پدر قرابت درجه ٔ اول است و قرابت نواده که نسل دوم جد است، قرابت درجه ٔ دوم (نسبت به جد) است. (از فرهنگ حقوقی).
- درجه گونه، مرتبه. دستامک. در حکم پایگاه: پس از گذشتن خداوندش چون درجه گونه ای یافت و نواختی از سلطان مسعود، اما ممقوت شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 254).
|| هر یک از طبقات بهشت که روی به بالا دارد، مقابل دَرَک و درکه. ج، درجات. (یادداشت مرحوم دهخدا). پایگاه به بالابر. (ترجمان القرآن جرجانی). پایه به بالابر. (مهذب الاسماء). || حد. اندازه. مرحله: کار او از درجه ٔ سخن به درجه ٔ شمشیر کشید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 241). احمد گفت: کار از این درجه گذشته است. (تاریخ بیهقی ص 355). || (اصطلاح نظام امروز) مرتبه ٔ نظامی. رتبه ٔ نظامی. || علائم مختلف نماینده ٔ مراتب نظامی با اشکال متناسب با هر مرتبه که درجه داران بر بازو و افسران بر دوش نصب کنند. || (اصطلاح طب و داروی قدیم) مراد اطباء است ازحار یا بارد و جز آن، از درجه ٔ اول و دوم و سوم و چهارم. در درجه ٔ اولی، یعنی تأثیر آن در هوای تن باشد. درجه ٔ ثانیه، یعنی اثر آن تأثیر از هوای تن تجاوز کند و در رطوبت آن رسد. در درجه ٔ ثالثه، یعنی اثر دوا از رطوبت تن تجاوز کند و در پیه رسد. در درجه ٔ رابعه، یعنی اثر دوا از پیه تجاوز کند و به اعضای اصلیه رسد و بر طبیعت مستولی گردد. (یادداشت مرحوم دهخدا از بحرالجواهر). و رجوع به تذکره داود ضریر انطاکی شود. || (اصطلاح علم هیئت و نجوم و فلک و جغرافیا) 1360 محیط دایره، سه صدوشصتم حصه از فلک باشد. فلک را چون دوازده بخش کنند، هر بخش را برج نامند و چون برج را سی حصه کنند، هر حصه را درجه گویند وچون درجه را شصت پاره سازند، هر پاره را دقیقه خوانند و چون دقیقه را شصت جا قسمت کنند، هر قسمت را ثانیه گویند. و همچنانکه فلک را سه صدوشصت درجه است به مقابله ٔ آن زمین را نیز سه صدوشصت درجه فرض کنند، مگر این نیست که مسافت درجه ٔ فلک با مسافت درجه ٔ زمین برابر باشد؛ بلکه میان مسافت درجه ٔ فلک و درجه ٔ زمین تفاوت عظیم است. (از غیاث). جزئی از سیصدوشصت جزء از اجزاء منطقه ٔ فلک هشتم، پس درجه ثلث عشر برج است. عبدالعلی بیرجندی در حاشیه ٔ چغمینی گوید: دایره ٔ بروج درج نامیده می شود، زیرا گویی آفتاب در آن بالا رود و فرودآید، و اجزای سایر دوایر نامیده می شوند به اجزاء به رسم عام، و این اصل است، سپس توسع کردند و نامیدند اجزاء مناطق افلاک را مطلقاً به درجات تا تشبیه کرده باشند آن را به اجزای منطقهالبروج. و سیدشریف در ملخص ذکر کرده که قوم محیط هر دایره را به سیصدوشصت قسم متساوی قسمت کرده و هر واحدی از آنرا درجه و جزء نام نهاده، و اختیار این عدد بخصوص برای آسانی درحساب است، زیرا این کسور نه گانه از آن صحیح بیرون آید مگر سبع، پس هر درجه را به شصت قسمت متساوی تجزیه کرده و هر قسمتی را دقیقه نام گذارده و دقیقه را نیز به شصت جزء متساوی قسمت کرده و هر واحدی از آنرا ثانیه خوانده اند و همین عمل در ثوالث و روابع و خوامس انجام داده اند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). مقداری است از فلک که خورشید در یک شبانه روز می پیماید، و درمساحت زمین بیست وپنج فرسخ است. (از معجم البلدان). قسمتی از 360 قسمت فلک و آن اقل عددی است که دارای کسور تسعه به استثنای سبع است. سی یک یک برج است، یعنی یک برج سی درجه باشد و هر درجه به شصت دقیقه تقسیم شده است. (یادداشت مرحوم دهخدا). حصه ٔ یک درجه ٔ فلکی را از زمین در مساحتی که به عهد مأمون خلیفه کردندپنجاه وشش میل و دوبهر میلی یافتند. (از جهان دانش). واحد اندازه گیری زاویه برابر1360 محیط دایره، و علامت آن «ه » است که در طرف راست و بطرف بالای اندازه ٔ زاویه نوشته میشود، مثلاً 5ْ 3 یعنی 35 درجه. درجه به 60 دقیقه و هر دقیقه به 60 ثانیه و هر ثانیه به 60 ثالثه قسمت میشود و هکذا اما معمولاً اجزای ثانیه را بصورت اعشاری می نویسند. اجزای دیگر اندازه گیری زاویه رادیان و گراد است، و 360 درجه مساوی 2 پی (2p) رادیان و 400 گراد. بوسیله ٔ این واسطه اگر تعداد زاویه بر حسب یکی از سه واحد در دست باشد، میتوان مقدارش را بر حسب دو واحد دیگر بدست آورد. (از دائرهالمعارف فارسی).
- درجه ٔ طلوع کوکب، (اصطلاح هیئت) درجه ای است از فلک البروج که طلوع می کند از افق با طلوع کوکب. (کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به التفهیم ص 204 شود.
- درجه ٔ غروب کوکب، (اصطلاح هیئت) درجه ای است از فلک البروج که غروب می کند با غروب کوکب. و مراد از طلوع و غروب کوکب، طلوع آنست از جانب مشرق، زیرا اعتباری نیست مر طلوع او را از جانب مغرب در بعضی از مواضع، و همچنین است حال در غروب کوکب. (کشاف اصطلاحات الفنون).
- درجه ٔ کوکب، (اصطلاح هیئت) عبارتست از مکان ستاره نسبت به فلک البروج و این لفظ را گاهی بنام درجه ٔ تقویم کوکب نیز نامیده اند، درجه ٔ طول کوکب هم آنرا گفته اند. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
- درجه ٔ ممر کوکب، (اصطلاح هیئت) درجه ای است از فلک البروج که بر دائره ٔ نصف النهار گذر کند با گذر کردن کوکب بر آن. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به همین مأخذ و نیز به التفهیم ص 204 شود.
|| (اصطلاح اهل جفرو ارباب علم تکسیر) اطلاق می شود بر حرفی از حروف سطرتکسیر، چنانچه در پاره ای از رسایل است. (کشاف اصطلاحات الفنون). || (اصطلاح فیزیکی) هر یک از خطوط که برای تقسیم چیزی بر آن کشند. واگیره. (یادداشت مرحوم دهخدا). هر یک از تقسیمات آلات علمی، مانند: گرماسنج، هواسنج، بادسنج. هر یک از تقسیمات میزان الهواء و میزان الحراره. || (اصطلاح جبر) 1- درجه ٔ یک جمله ٔ صحیح، مجموع نماینده های حروف آنست، مثلاً درجه ٔ یک جمله ٔ a3bX2 2 مساوی 2 + 1 + 3 یعنی 6 است. 2- درجه ٔ یک جمله ٔ صحیح نسبت به یکی از حروف آن عبارتست از نماینده ٔ آن حرف در یک جمله ای، مثلاً یک جمله ای سابق الذکر نسبت به «a» از درجه ٔ سوم و نسبت به «b» از درجه ٔ اول و نسبت به «x» از درجه ٔ دوّم است. 3- درجه ٔ یک معادله ٔ صحیح یک مجهولی بالاترین درجه ٔ حرف مجهول است در معادله پس از تحویل معادله به ساده ترین صورت آن، مثلاً معادله ٔ 0= 3- 2X + X2 از درجه ٔ دوم و معادله ٔ X2= 3- 2X + X2 (پس از تحویل 0 = 3- 2X) از درجه ٔ اول است. (از دائرهالمعارف فارسی). || (اصطلاح فرهنگی امروز) عنوانی است که یک دانشگاه یا دانشکده معمولاً به محصلی که برنامه ٔ کمابیش مشخص را با موفقیت به اتمام رسانده است، و گاه نیز افتخاراً به اشخاص عالیمقام اعطا می کند. سابقه ٔ درجات دانشگاهی کنونی ازقرون وسطی است و چنانکه اصطلاحاتی مانند دکتر و لیسانسیه گواهی می دهد این عناوین اصلاً جز جواز تدریس چیزی نبوده است و پس از چند قرن کمابیش به معانی کنونی تحول یافته. دوره ٔ تحصیلات و مقررات مربوط به اعطای درجات دانشگاهی در ممالک مختلف متفاوت است، درجات دانشگاهی ایران لیسانس و مهندس و دکتری (در بعضی رشته ها) است، در سالهای اخیر بسبب تعداد نسبتاً معتنابه ایرانیان فارغ التحصیل ممالک خارجه اسامی بعضی از درجات دانشگاهی ممالک خارجه زیاد شنیده میشود. (از دائرهالمعارف فارسی). || میزان الحراره. میزان الهواء و هرچه بدان ماند. (یادداشت مرحوم دهخدا). گرماسنج. میزان الحراره ٔ طبی، و آن میزان الحراره ای است که از 34 تا 44 درجه را نشان می دهد و برای تعیین حرارت غریزی بکار می رود.

فارسی به عربی

درجه

تدریج، خطوه، درجه، سبیکه، طول، علامه، مقیاس، نقطه، وتد

ترکی به فارسی

درجه

درجه 2- رتبه؛ 3- میزان الحراره

فرهنگ عمید

تب

حالت زیاد شدن حرارت بدن که گاهی با برخی تغییرات موضعی و امراض دیگر همراه است،
* تب آوردن: (مصدر لازم) [قدیمی] مبتلا شدن به تب،
* تب خرگوشی: (پزشکی) = تولارمی
* تب‌ دق: (پزشکی) = سلّ
* تب راجعه: (پزشکی) بیماری عفونی ناشی از باکتری «اسپیروکت ابرمایر» که به‌بوسیلۀ شپش یا کنه از شخص مریض به شخص سالم سرایت می‌کند و باعث تب‌ولرز، درد مفاصل، خستگی و درد عضلات پا، کمر، و سینه، حالت تهوع، بزرگ شدن طحال، نفخ شکم، زرد شدن چشم و پوست بدن به شکل یرقان، و خون آمدن از بینی می‌شود،
* تب‌ زرد: (پزشکی) بیماری عفونی ناشی از نوعی ویروس که در اثر گزیدن پشۀ مخصوص سرایت می‌کند و با یرقان و استفراغ‌های شدید همراه است،
* تب لازم: (پزشکی) = سلّ
* تب مالت: (پزشکی) بیماری واگیردار که به‌واسطۀ میکروب مخصوصی به انسان و بعضی حیوانات مانند گاو، گوسفند، و خوک عارض می‌شود و گاه از حیوانات مریض یا به‌واسطۀ خوراکی‌ها و نوشیدنی‌های آلوده به انسان سرایت می‌کند و با تب‌های مکرر به فاصله‌های منظم، ضعف، کم‌خونی، و افسردگی روحی همراه است، بروسلوز،
* تب نِفاسی: (پزشکی) التهاب دستگاه تناسلی زن در اثر عفونت ناشی از زایمان که به‌واسطۀ ناپاکی و آلوده بودن لوازم و مسامحه در نظافت و پاکیزگی عارض می‌شود،
* تب نوبه: (پزشکی) تب و لرزهای شدید و متناوب که در برخی بیماری‌های حاد عفونی مانند مالاریا دیده می‌شود،
* تب‌وتاب: [مجاز] هیجان،
* تب یونجه‌ای: (پزشکی) التهاب آلرژیک بینی که توٲم با آب‌ریزش از چشم و بینی است و در اثر گردۀ بعضی گیاه‌ها آب‌ریزش از چشم و بینی افزایش می‌یابد،

فرهنگ فارسی هوشیار

تب گرفتن

(مصدر) تب دار شدن به تب دچارشدن ازدیاد درجه حرارت بدن که با علائم دیگر مشخصات تب همراه باشد تب کردن تب داشتن.

معادل ابجد

بازیگر فیلم سه درجه تب

1079

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری