معنی بازیگر فیلم قرار داد
حل جدول
فرهنگ فارسی هوشیار
پیمان همایه هرنیز (صفت اسم) اتفاق دو یا چند تن در امری، پیمان عهد نامه قرار نامه. یا قرار داد سیاسی. عهد نامه سیاسی پیمان سیاسی.
انعقاد قرار داد
بستن پیمان
فارسی به عربی
فارسی به آلمانی
Unterlassung (f), Versäumnis (f), Vorgegeben
فارسی به ایتالیایی
فرهنگ واژههای فارسی سره
می نهاد
فارسی به انگلیسی
Obligation
کلمات بیگانه به فارسی
می نهاد
فرهنگ عمید
[مقابلِ بیداد] عدل، انصاف: در داد بر دادخواهان مبند / ز سوگند مگذر نگهدار پند (فردوسی۲: ۷۹۹)، جفاپیشگان را بده سر به باد / ستم بر ستمپیشه عدل است و داد (سعدی۱: ۹۸)،
[عامیانه] بانگ بلند، فریاد، فغان: برفت آن گلبن خرم به بادی / دریغی ماند و فریادی و دادی (؟: لغتنامه: داد)،
[قدیمی] قانون،
(اسم مصدر) [قدیمی] دادخواهی،
(صفت) [قدیمی] عادل: چنین گفت کای داور داد و پاک / توی آفرینندۀ هور و خاک (فردوسی: ۷/۲۳)، جهانآفرین داور داد و راست / همی روزگاری دگرگونه خواست (فردوسی: ۸/۳۳۹)،
(قید) [قدیمی] بهحق،
* داد خواستن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] شکایت به دادگاه بردن و طلب عدلوداد کردن، دادخواهی کردن،
* داد چیزی را دادن: [مجاز] حق چیزی را چنان که باید ادا کردن: چنان گشت بهرام خسرونژاد / که اندر هنر داد مردی بداد (فردوسی: ۶/۳۷۰)، هرکه داد خِرد نداند داد / آدمیصورت است و دیونهاد (نظامی۴: ۵۵۴)، زاینسان که میدهد دل من داد هر غمی / انصاف، ملک عالم عشقش مسلم است (سعدی۲: ۳۴۶)،
* داد دادن: (مصدر لازم) [قدیمی]
به داد کسی رسیدن و حکم به عدلوداد کردن،
[مجاز] چنانکه سزاوار است رفتار کردن،
[مجاز] چنانکه شاید و باید کاری انجام دادن،
* داد زدن: (مصدر لازم، مصدر متعدی) داد کشیدن، فریاد کردن، آواز بلند برآوردن،
* داد کردن: (مصدر لازم)
داد کشیدن، داد زدن، فریاد کردن، بانگ بلند برآوردن،
از روی داد حکم کردن، اجرای عدالت کردن: دل از بند بیهوده آزاد کن / ستمگر نهای داد کن داد کن (نظامی۵: ۸۵۴) شاه را به بود از طاعت صدساله و زهد / قدر یک ساعت عمری که دراو داد کند (حافظ: ۳۸۶ حاشیه)،
* دادوبیداد: [عامیانه] جاروجنجال، هیاهو،
* دادوفریاد: [عامیانه] * دادوبیداد
* دادوقال: [عامیانه] * دادوبیداد
گویش مازندرانی
فریاد، صدای بلند، داد، عدل
معادل ابجد
910