معنی باستانی
لغت نامه دهخدا
باستانی. (ص نسبی) قدیم. کهن. عتیق. دیرینه. قدیمی:
بکوه اندرون مانده ای دیر گاهی
بسنگ اندرون بوده ای باستانی.
فرخی.
بدان خانه ٔ باستانی شدم
به هنجار چون آزمایشگری.
منوچهری.
بر آن وزن این شعر گفتم که گفته ست
ابوالشیص اعرابی باستانی.
منوچهری.
دلجویی کن که نیکوان را
دلجویی رسم باستانی است.
خاقانی.
|| معمر. سالخورده.
فرهنگ معین
(ص نسب.) قدیمی، کهنه.
فرهنگ عمید
قدیمی، دیرینه، تاریخی،
حل جدول
دیرینه، قدیمی، عطیقه، تاریخی
مترادف و متضاد زبان فارسی
دیرینه، عتیقه، قدیم، قدیمی، کهن، کهنه،
(متضاد) جدید، نوین
فارسی به انگلیسی
Ancient, Antique, Early, Old, Olden, Primitive
فارسی به عربی
اثر، تحفه قدیمه، رمادی، قدیم، کلاسیکی، أَثَر (قَدِیم)
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) قدیمی کهن. یا آثار باستانی. آثار و ابنیه قدیمی و تاریخی اشیا ء عتیقه.
فارسی به آلمانی
Alt, Ehemalig, Uralt, Uralt; alt, Grau, Alt, Altertuemlich; antik
معادل ابجد
524