معنی باشتین
لغت نامه دهخدا
باشتین. (اِ) باری که از میان شاخ بیرون آید. (فرهنگ رشیدی). باری و میوه ای را گویند که از میان درخت برآید بی آنکه گل و بهار دهد. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بمعنی باستین. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 180) (فرهنگ جهانگیری). بارها بود که از میان درخت ببرند. (نسخه ای از فرهنگ اسدی). باری که از میان درخت بیرون آید. (نسخه ٔ دیگر از فرهنگ اسدی خطی) (فرهنگ اوبهی):
پیش گرفته سبد باشتین
هر یک همچون در تیم حکیم.
منجیک (از فرهنگ اسدی).
و رجوع به باستین شود.
باشتین. (اِخ) نام بلوکی است از سبزوار. (برهان قاطع) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 180) (فرهنگ جهانگیری) (هفت قلزم). بلوکی است از سبزوار که ملوک سربداران از آن بلوکند. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرای ناصری) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نام یکی از دهستان های 3گانه ٔ بخش داران شهرستان سبزوار که حدود آن بشرح زیر است: از طرف شمال بکوه اندقان از طرف خاور بدهستان قصبه، از طرف جنوب به کال شور، از طرف باختر بدهستان کاه. این دهستان در دو قسمت واقع شده است. 1- شمال شوسه ٔ عمومی مشهد به طهران و دامنه ٔ کوه صدخرو و اندقان. 2- جنوب شوسه، آبادیهائی که در کوهستان واقعند. هوای آنها معتدل و در قسمت جلگه گرمسیر و در نزدیکی کال شور هوا خنک و آب آنها شور است. این دهستان دارای 17 آبادی بزرگ و کوچک است و 6109 تن جمعیت دارد آب دهات در قسمت کوهستانی از رودخانه و چشمه و درجلگه از قنات میباشد. راه شوسه ٔ طهران - مشهد از این دهستان می گذرد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
باشتین. (اِخ) دهی است در سبزوار: و در ربع باشتین سادات بسیار بودند از دو رهط، یکی از رهط سید ابوالفضل بغدادی و دیگراز رهط سیدالحسین بن منصوربن محمدبن ابی الحسن نوران... (تاریخ بیهق چ بهمنیار ص 64). و در فرهنگ جغرافیایی ایران آمده است: باشتین، مرکز دهستان بخش داورزن شهرستان سبزوار که در 62 هزارگزی جنوب خاوری داورزن و در جلگه واقع است. ناحیه ای است با آب و هوای معتدل و 964 تن سکنه. آب آن از قنات تأمین میشود و محصول عمده ٔآن غلات و پنبه و زیره و شغل مردمش زراعت و راه آن ماشین رواست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
فرهنگ معین
(اِ.) میوه، میوه درخت.
فرهنگ عمید
میوه، بار درخت: پیش گرفته سبد باشتین / هریک همچو در تیم حکیم (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۴۴)،
حل جدول
سرزمین سربداران
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) میوه ای که از درخت بر آید بی آنکه گل کند و بهار دهد.
معادل ابجد
763