معنی باشرم
حل جدول
فرهنگ عمید
باشرم،
آزرمناک
پرآزرم، باشرم،
آزرمگین
باحیا، باشرم،
شرمگین، شرمسار،
محجوب
باشرم، باحیا،
[قدیمی] پنهان، پوشیده، درپرده،
(اسم، صفت) [قدیمی، مجاز] بیخبر، ناآگاه،
شرمین
شرمگین، شرمسار، باشرم: گرچه شرمین بود شرمش حرص بُرد / حرص اژدرهاست نه چیزیست خرد (مولوی: ۶۷۷)،
آزرمجو
آزرمخواه، باشرم و حیا، عفیف،
دادگر،
آنکه حرمت دیگران را نگه دارد، احترامکننده: کسی کاو تو را نیست آزرمجوی / چه جویی چه خواهی از او آبروی (فردوسی: ۷/۵۸۳ حاشیه)،
فرهنگ معین
(~.) (ص مر.) باحیا، باشرم.
فرهنگ فارسی هوشیار
مترادف و متضاد زبان فارسی
باآزرم، باتقوا، باحیا، باشرم، باعفاف، باعفت، پارسا، پاک، پاکجامه، پاکدامن، شریف، معصوم، نجیب،
(متضاد) آلودهدامن، ناپاک
لغت نامه دهخدا
خجل روی. [خ َ ج ِ] (ص مرکب) شرم زده. خجلت کشیده. شرمگین. با صورت خجلت زده. || مجازاً باحیا. باشرم. باآزرم.
معادل ابجد
543