معنی باطل
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(طِ) [ع.] (ص.) بیهوده، بی فایده. ج. اباطیل.
فرهنگ عمید
ناچیز،
ناحق،
بیاثر، بیهوده، یاوه،
پوچ،
* باطل گفتن: (مصدر لازم) [قدیمی]
بیهوده گفتن، یاوه گفتن،
ناحق گفتن: بلی مرد آن کس است از روی تحقیق / که چون خشم آیدش باطل نگوید (سعدی: ۸۲)،
حل جدول
زاهق
فرهنگ واژههای فارسی سره
بی هوده، تباه، نادرست
کلمات بیگانه به فارسی
نادرست - تباه
مترادف و متضاد زبان فارسی
بیمعنی، ناحق، نادرست، غلط، ناراست، ناصواب،
(متضاد) حق، راست، صواب، ابطال، فسخ، لغو، ملغا، بیکاره، عاطل، بیفایده، بیهوده، مهمل، ضایع، عبث، دروغ، غیرواقعی،
(متضاد) حق، صواب 01 بیاعتبار، نامعتبر
فارسی به انگلیسی
Invalid, Lapsed, Void
فارسی به ترکی
bâtıl, geçersiz
فارسی به عربی
عاجز، عقیم، فراغ، متکبر
عربی به فارسی
غلط , سفسطه امیز , دروغ , کذب , کاذبانه , مصنوعی , دروغگو , ساختگی , نادرست , قلا بی , بدل
فرهنگ فارسی هوشیار
لغو، بیهوده، یاوه، دروغ، نادرست، مقابل حق
فارسی به ایتالیایی
معادل ابجد
42