معنی بافتن

مترادف و متضاد زبان فارسی

بافتن

بافندگی کردن، نساجی کردن، در هم تنیدن، به هم تابیدن، تاروپود درهم زدن، سر هم زدن، حرف بی‌منطق زدن، گزافه‌گویی کردن، از خود درآوردن


مزخرف بافتن

بیهوده گفتن، ژاژخایی کردن، حرف مفت زدن، بیهوده‌گویی کردن، جفنگ بافتن، چرت گفتن، لاطائلاث بافتن، لیچار بافتن، یاوه‌سرایی کردن

فارسی به انگلیسی

بافتن‌

Manufacture, Twine, Weave

فارسی به ترکی

بافتن‬

dokumak, örmek

تعبیر خواب

بافتن

بافتن خصومت است بخصوص وقتی بیننده خواب ببیند که پارچه بافته ای را می شکافد یا با قیچی می برد. برای بانوان بافتن نیکو است و نوید این که کاری مفید انجام می دهند. شکافتن جامه بافته شده یا هرچیز دیگری که در خواب احساس می کنید نتیجه کار خودتان است رو به رو قرار گرفتن با مخاطره است و بیننده خواب بهتر است در روزهای آینده از ریسک کردن بپرهیزد و با هوشیاری و دانائی با مسایل کنار بیاید. بافتن ابریشم نشان خیانت است. چنان چه در خواب ببینید که چیزی از پشم می بافید میراثی به شما می رسد. روی هم رفته بافتن در خواب برای زنان خوب است و برای مردان جای بحث و تامل دارد و باید شرایط دیگر خواب را نیز در نظر گرفت. - محمد بن سیرین

اگر بیند بافندگی هم... یکرد، دلیل است که او را با مردم خصومت همی افتد و حالش نیکو شود، اما از مردان او سرزنش و ملامت رسد. - جابر مغربی

اگر بیند به جای ابریشم ریسمان یا کتان می بافت، دلیل که بد بود، زیرا کمه نشان خیانت است، خصوصا اگر بیند جامه تمام نگردد. - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی

گویش مازندرانی

بافتن

خوابیدن

فارسی به آلمانی

بافتن

Stricken, Weben [verb]

لغت نامه دهخدا

بافتن

بافتن. [ت َ] (مص) بمعنی نسج عربی است که در پارچه و حصیر و کرباس و غیره استعمال میشود. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 181). بافندگی. نسج کردن جامه و مانند آن. (آنندراج). پارچه درست کردن. پود را در تار داخل کردن و آنها را درهم نمودن. (ناظم الاطباء). نَسج. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). حَیاکت. (تاج المصادر بیهقی). حَوک. (دهار). اسداء. (منتهی الارب). شَتن. (منتهی الارب). دو دسته رشته های ابریشمی یا پنبه ای یا پشمی و جز آن را از عرض و طول از لابلای هم رد کردن. گره زدن و سپس کوفتن دو رشته نخ یا پشم یا ابریشم و جز آن در دو جهت طولی و عرضی و از بهم شدن و فشرده گشتن تارها و پودها سطحی منسوج پدید آوردن. بهم کردن تارها و پودهایی از ابریشم یا نخ یا پشم یا الیاف و جز آن و سطحی منسوج پدید آوردن. رشته های تار و پود ابریشمی یا پشمی یا نخی یا کتانی و الیاف و جز آن را از عرض و طول درهم کردن و سطحی از آن بوجود آوردن چنانکه در قالی و کرباس و پارچه و حصیر وجز آن. برهم افکندن رشته های تار و پود:
جهان را بدانش توان یافتن
بدانش توان رشتن و بافتن.
ابوشکور.
بیاموختشان رشتن و بافتن
به تار اندرون پود را تافتن.
فردوسی.
بچین در یکی مرد بد بی همال
همی بافت آن جامه را هفت سال.
فردوسی.
این را زبان نهاد و خرد رشت و عقل بافت
نقاش بود دست و ضمیر اندر آن میان.
فرخی.
بحله ٔ دین حق در پود تنزیل
بایشان بافت از تأویل تاری.
ناصرخسرو.
و [طهمورث]ابریشم و پشم ببافت. (نوروزنامه). دیوان را مطیع گردانید [جمشید] و بفرمود تا گرمابه ساختند و دیبا را ببافتند. (نوروزنامه).
بنوبت من هر کس که بافت کسوت شعر
ز لفظ و معنی من پود و تار میسازد.
خاقانی.
خود بپای رضا نبافته اند
خود به دست نظر ندوخته اند.
خاقانی.
پی ثنای محمد برآر تیغ ضمیر
که خاص بر قد او بافتند درع ثنا.
خاقانی.
یافته و بافته ست شاه چو داود و جم
یافته مهر کمال بافته درع امان.
خاقانی.
خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم
دیبا نتوان بافت از این پشم که رشتیم.
سعدی (طیبات)
سَف ّ؛ بافتن از برگ خرمازنبیل و امثال آن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). ضَفر؛ بافتن رسن و گیسو و امثال آن. (تاج المصادربیهقی) (منتهی الارب). تسهیم، چادر مخطط بافتن. (منتهی الارب). سَحل، جامه از ریسمان یک تاه بافتن. (منتهی الارب). سَرد؛ زره بافتن. (منتهی الارب). عَکش، بافتن تننده خانه را. (منتهی الارب). هلهله؛ تنک بافتن جامه را. (منتهی الارب).
|| تابیدن موی. تاب دادن مویهای هر یک از دولاغ گیسو بهم. موهای هر یک از دو قسمت سر زن را جدا کردن و از رستنگاه بهم تافتن و بصورت رسنی تابیده درآوردن. از هر سوی موی سر زن تارهایی گرفتن و بهم دسته کردن و هر دسته یا لاغی را از رستنگاه بهم تافتن چون رسنی: بافتم و بافتم، پشت کوه انداختم، یعنی دسته ٔ گیسوان بهم تابیدم و پشت سر رها کردم. سرج، بافتن موی. تضفیر؛ بافتن گیسو. عقص، بافتن موی را و تاب دادن. (منتهی الارب).
- بافتن سخن، ادا کردن آن. گفتن آن:
بگویم کنون آنچه زو یافتم
سخن را یک اندر دگر بافتم.
فردوسی.
سخن حجت بشنو که همی بافد
نرم و با قیمت و نیکو چو خز ادکن.
ناصرخسرو.
- بافتن شعر، ساختن آن. سرودن آن. گفتن آن:
نه بود شاعر هر آنکومی ببافد یک دو شعر
نه بود بونصر هر کو را وطن شد فاریاب.
قاآنی.
- بافتن طامات، نمودن آن. پیدا آوردن آن:
یکی از عقل می لافد یکی طامات میبافد
بیا کاین داوری ها را به پیش داور اندازیم.
حافظ.
- بافتن لاف، لاف زدن. گزافه گفتن. بخودستائی اندر شدن:
جواب داد که با من سخن دراز مکن
مباف لاف و بهانه مجوی و قصه مخوان.
سلمان (ازفرهنگ ضیاء).
- دروغ بافتن، دروغ گفتن. بهم کردن و گفتن سخنانی که راست نیست. تکذب. دروغ اختراع کردن. انبشاک. تخلق. اختلاق. (منتهی الارب):
همی گوید که از نسل خر عیسی است نسل من
دروغی نو همی بافد که تا من راست پندارم.
سوزنی.
- رطب و یابس بافتن، بهم کردن سخنان خوب و بد. غث و سمین گفتن. از خشک و تر سخن بمیان آوردن. زشت و زیبا سخن کردن. سره و ناسره گفتن.
|| بمجاز، پدید آوردن. ساختن. || سرودن. گفتن. خواندن.

فرهنگ فارسی هوشیار

جامه بافتن

(مصدر) پارجه بافتن قماش بافتن، بافتن جامه نسج لباس.


بافتن

بافندگی، نسج کردن جامه و مانند آن، پارچه درست کردن


در بافتن

بافتن

فرهنگ عمید

بافتن

تاروپود را لابه‌لای هم کردن در پارچه‌بافی، قالی‌بافی، و سایر چیزهای بافتنی، چند رشته موی یا نخ را به‌هم تابیدن،

حل جدول

بافتن

تنیدن

نسج

فارسی به عربی

بافتن

اضفر، حک، حیاکه

فارسی به ایتالیایی

بافتن

intrecciare

tessere

فرهنگ معین

بافتن

رشته های نخ یا پشم را به هم تابیدن، سخنان دروغ گفتن. [خوانش: (تَ) (مص م.)]

معادل ابجد

بافتن

533

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری