معنی باقی جان

حل جدول

باقی جان

رمق، نا

لغت نامه دهخدا

باقی

باقی. (اِخ) (... ماوراءالنهر) از شعرای پارسی زبان اهل ماوراءالنهر بوده. از اوست:
چنان کز دل شدم باقی اسیر عشق دلجوئی
نه دل دارم، بلائی بهر جان خویشتن دارم.
(از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1204).

باقی. (ع ص) نعت فاعلی از مصدر بقاء است و بقاء ثبات شی ٔ است بحال و صورت نخست، برابر آن فناء است. (از تاج العروس). آنکه دارای دوام و ثبات باشد. (از اقرب الموارد). پاینده. (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی). پایدار. جاوید. بی زوال. ازلی. سرمدی. دائم و قائم. ثابت. باثبات. برجا. استوار. برقرار. (ناظم الاطباء). ماننده. پایا. مقابل فانی. (یادداشت مؤلف). جاوید. باشنده. (آنندراج). غابر. (منتهی الارب). همیشه. (مهذب الاسماء). جاودانه. جاویدان: صلی اﷲ علیه حیاً و میتاً و قدس روحه باقیاً و فانیاً. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 300).
و آن کس که بی بصارت باقی همیت داند
زین قول او بخندد شهری و روستایی.
ناصرخسرو.
هرچند ترا خوش آمد این خانه
باقی نشوی تو اندرین فانی.
ناصرخسرو.
چون بقای هردو را علت نباشد جز غذا
نیست باقی در حقیقت نی ستور و نی گیا.
ناصرخسرو.
باقی شود اندر نعیم دائم
هرچند در این رهگذر نباشد.
ناصرخسرو.
من بدوماندم باقی بجهان تا جاوید
گر بماند بجهان باقی واﷲ که سزاست.
مسعودسعد.
چه بزرگ غبنی و عظیم عیبی باشد باقی را بفانی و دایم را بزایل فروختن. (کلیله و دمنه).
- باقی شدن، جاویدان شدن. همواره ماندن. دایم زیستن:
ز ملک تو بجهان دین و داد باقی شد
خجسته ملکست این ملک تو که باقی باد.
مسعودسعد.
فانی آن گاهی شوم کز خویشتن یابم فنا
مرده اکنونم که نقش زندگی دارم کفن.
خاقانی.
مترس از محبت که خاکت کند
که باقی شوی گر هلاکت کند.
سعدی (بوستان).
- جهان باقی، کنایه از آخرت. آن سرای. آن جهان. جهان دیگر:
جهان فانی و باقی فدای شاهد وساقی
که سلطانی عالم را طفیل عشق می بینم.
حافظ.
- دولت باقی، دولت پایدار. دولت جاوید:
دولتیان کآب و درم یافتند
دولت باقی ز کرم یافتند.
نظامی.
سرای دولت باقی نعیم آخرتست
زمین سخت نگه کن چومینهی بنیاد.
سعدی.
- سرای باقی، خانه ٔ جاویدان. آخرت. دنیای دیگر. جهان باقی: و چون پنجاه سال تمام شد یوشع نیز رو بسرای باقی نهاد. (قصص الانبیاء ص 131).
|| زنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
- باقی بودن، زنده بودن. برجای بودن.همیشه برقرار بودن. پایدار و جاویدان بودن. قائم و ثابت بودن. (ناظم الاطباء): همگان رفتند مگر خواجه ابوالقاسم، که بر جای است و باقی. (تاریخ بیهقی).
- باقی داشتن، زنده داشتن. برجای داشتن. مقابل مردن: ایزد عزوجل جای خلیفه ٔ گذشته فردوس کناد و خداوند دنیا و دین امیرالمؤمنین را باقی داراد. (تاریخ بیهقی ص 291). پادشاهان ما را آنانکه گذشته اند ایزد بیامرزاد و آنچه برجایند باقی داراد. (تاریخ بیهقی ص 94).
|| (ص) بازمانده. (ناظم الاطباء). بقیه. (یادداشت مؤلف). بازپس مانده. (آنندراج). عُلاله. (منتهی الارب). بجای مانده از چیزی. تتمه. بقیه: اسکاف بنی جنید، جاییست که باقی رود نهروان اندر کشت وی بکار شود. (حدود العالم). بر سر گنجی افتد... فرحی بدو راه یابد و در باقی عمر از کسب فارغ آید. (کلیله و دمنه). و یک حاجت باقیست که در جنب عواطف ملکانه خطری ندارد. (کلیله و دمنه).
سرشکسته نیست این سر را مبند
یک دو روزی جهد کن باقی بخند.
مولوی.
بفرمان پیغمبر پاک رای
گشادند زنجیرش از دست و پای
در آن قوم باقی نهادند تیغ
که رانند سیلاب خون بیدریغ.
سعدی (بوستان).
مرا در حضرت سلطان یک سخن باقی است. (گلستان).
دولت پیر مغان باد که باقی سهل است.
حافظ.
عرضه کردم دو جهان بر دل کارافتاده
بجز از عشق تو باقی همه فانی دانست.
حافظ.
گفتی بت اندیشه شکستم، رستم
این بت که ز اندیشه برستم باقی است.
احمد جام.
حشاشه، باقی جان. (منتهی الارب) (دهار).
- امثال:
باقی داستان بفردا شب، این مثل در جایی زنند که کاری کنند و تتمه ای از آن موقوف بر آینده گذارند. (آنندراج):
امشبم درد دل تمام نشد
باقی داستان بفردا شب.
محمد قلی سلیم.
|| (اِ) حاصل تفریق. (ناظم الاطباء). و رجوع به باقیمانده شود. || کلمه ٔ باقی را در آخر مکتوبها نویسند بهمان معنی بقیه و بازمانده ٔ مطلب. مانند: باقی بقایت، جانها فدایت، که باز در پایان نامه ها آرند.
- باقی دگر شما را (در پایان نامه و مکتوب آرند)، یعنی اینقدر گفتم، دیگر اختیار شماست بفهمید و به معنی حرف وارسید. (آنندراج):
زآن دلربای جانی با صدحضور، تأثیر
حرفی به رمز گفتم، باقی دگر شمارا.
محسن تأثیر (از آنندراج).
- باقی والسلام، یعنی همه ٔ مطالب را نوشتم، اگر چیزی باقی مانده باشد سلامتی شماست. همچنین است باقی ایام دولت و جلالت مستدام باد. (ناظم الاطباء).
|| (در علم استیفا) حاصل خراج و مالیات و امثال آن. (از تاج العروس). مالی که بجا مانده باشد بر عهده ٔ عامل. (یادداشت مؤلف). مالی که بجا مانده باشد بر عهده ٔ رعیت. (یادداشت مؤلف).و هنگام تفریع حساب آنرا «فاضل و باقی » و «حاصل و باقی » گویند: پس دو سال بملک اندر بنشست [بهرام گور] و خواسته بسیار بدرویشان داد و بفرمود تا اندر شهرها بنگریدند تا بر اهل مملکت او خراج چندست و باقیها. هفتاد بار هزار هزار درم باقی بیرون آمد، آن همه بدرویشان بخشید و جریده ٔ آن باقی بسوخت شکرانه ٔ خدای را که فتح خاقان بکرد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی).
جوانوی بیدار با او بهم
که نزدیک او بد شمار درم
ز باقی که بدنزد ایرانیان
بفرمود تا بگسلد از میان.
فردوسی.
بگویدمستوفیان را تا خط بر حاصل و باقی وی بکشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 124). و بخدای عزوجل و بجان و سر خداوند که بنده هیچ خیانت نکرده است و این باقی چندین ساله و این حاصل حق است خداوند را بر بنده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 125). بازگرد تا من امشب مثال دهم تا حاصل و باقی وی پیدا آرند. (تاریخ بیهقی ص 369).
نز هیچ عمل نواله ای خوردم
نز هیچ قباله باقیی دارم.
مسعودسعد.
چون جمع و خرج حساب تمام شود خالی نباشد از آنکه خرج با جمع مساوی باشد، یا زیاده یا کمتر، اگر مساوی باشد و عامل را دیگر دعوی نباشد جمع و خرج را مقابله و تصحیح کرده، جایزه دهند و به اجازت حاکم دیوان مفاصا بنویسند. و اگر عامل را دعوی دیگر باشد بگوید تا آنرا بدو حرف بنویسند و هر آنچه بمصالح دیوان و ملک تعلق داشته. و برات و مکتوب آن ضایع شده، یا بخرجی نازک از دفع ضرری از ولایت رفته یا بمهمی نازک متعلق بپادشاه یا خوانین معتبر یا دیگران که اهمال آن موجب ضرر و بازخواست باشد و در اصل آنرا برات و مکتوبات نبوده جدا بنویسند. و هر آنچه بمصلحت و معامله ٔ عامل تعلق دارد از ظلامه و نظر تخفیف و اخراجات وزیادتی مرسوم و سواقط حیوانات و امثال آنرا جدا نویسند، و بر بالای هریک از این دو «ع » بکشند، و همچنان مفصل بحضور عامل بحاکم عرض کنند. و هرچه از قسم اول مقرر و مجری گردد، از پروانه ٔ اخراجات حاصل شود آنرابر متن خرج حساب اضافه کنند هرچیزی در باب خویش و زیادت عامل بکشند، و هرچه از قسم دوم باشد الوجوه بدعوی العامل و حکم باجرائه بموجب الپروانچه بالخط الشریف او بحکم الحاکم بکنند و این تفصیل را بتمامی در آنجا بنویسند، و زیادت برکشند. و اگر خرج کسر آید لاشک در آن حساب باقی باشد. مد الباقی بااندازه ٔ مد و وضع من ذلک، یا خرج ذلک بکشند، و حینئذ اگر عامل را دعوی نباشد خود حکم واضح است. و اگر او را دعوی بر وجهی که گفته شد بنویسند. و هرچه از قسم اول مجری شود بموجب پروانچه بالحکم مقرر دیوان در متن خرج حساب بر وجهی که گفته شد اضافت کنند. و گاه باشد که محاسب خواهد که صورت باقی برکشیده بر قرار بگذارد، و آنچه ازقسم اول مجری گردد شاید که در تقریر نویسند. و هرچه از قسم دوم مجری شود مالاکلام در تقریر باقی باید نوشت، خواه من ذلک نویسند خواه تقریر. و مد هریک از این دو باید که کمتر از مد باقی باشد. و اگر چیزی از قسم اول یا قسم دوم موقوف شود، در تقریر باقی نویسند، و اگر خرج بیشتر باشد از جمع، لاشک عامل زیادت داده باشد در حساب الزیاده بمقدار مد، مصرفه یا مصرف ذلک نویسند. و بعضی لفظ الفاضل نویسند. و اگر دعوی باشد، هرچه از قسم اول باشد، در متن خرج اضافه کنند. و هرچه از قسم دوم باشد در زیاده اضافه کنند، بصیغه ٔ: و اضیف الی ذلک. (نفایس الفنون قسم اول صص 1- 2). اگر داند که بعضی اجناس را قیمت زیاد نوشته اند بنحوی که ظلم نشود....کم نموده تسلیم صاحب جمعان نمایند که مشرف بیوتات موافق اخراجات بعد از وضع باقی صاحب جمعان سند ابتیاع... قلمی و ناظر مهر نموده بخرج خود مجری دارند. (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 10). مادام که صاحبجمعان باقی نقدی و جنسی پیش داشته باشند آن مبلغ و مقدار را داخل برآورد سال آینده ننمایند. (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 36).
- در باقی کردن، فراموش کردن. کنار نهادن. از یاد بردن. توجه نکردن. ترک کردن. فروگذاشتن:
که جام باده در باقی کن امشب
مرا هم باده ٔ ساقی کن امشب.
نظامی.
حیث لایخلف منظور حبیبی ارنی
چه کنم قصه ٔ این غصه کنم در باقی.
سعدی.
- در باقی نهادن، در باقی کردن. فراموش کردن. کنار نهادن. از یاد بردن. به یکسوی نهادن: پس چون خیانت در میان آمد و... آن اعتماد برخاست و اموال دیوانی نقصان گرفت و غربا تجارت کازرون در باقی نهادند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 14). || دیگر. سایر. (دره الغواص):
جمله عالم آکل و مأکول دان
باقیان را قاتل و مقتول دان.
مولوی.
باقیان هم در حِرَف هم در مقال
تابع استاد و محتاج مثال.
مولوی.
|| (اِخ) از نامهای باریتعالی. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). باریتعالی که فناء بر او وارد نیست. (از تاج العروس). از اسماء حسنی: اوست باقی که تقدیر وجود او پایان نیابد، ابدی الوجود. (از تاج العروس). خدای تعالی. (از اقرب الموارد):
بمجلس گر می و ساقی نماند
چو باقی ماند او باقی نماند.
نظامی.؟

باقی. (اِخ) (... کاشانی) اصلش از مردم کاشان بود. دیوانش ملاحظه شده. بسعی بسیار این بیت از دیوانش استخراج گردید:
باقی چمنی نیست چو گلزار محبت
خاری که از آن گل بتوان چید ندارد.
(آتشکده ٔ آذرص 241).

باقی. (اِخ) (...بلخی) از شعرای پارسی زبان بلخ بوده است. از اوست:
چو او را تکیه بردیوار دیدم مردم از حسرت
که این فرسوده قالب خشت آن دیوار بایستی.
(از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1204).

باقی. (اِخ) (...هروی) از شعرای ایرانی و اهل هرات بوده. از اوست:
او سخن از کشتن من میکند
من بهمین خوش که سخن میکند.
(از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1204).

باقی. (اِخ) (... دماوندی) از شعرای ایران و اهل دماوند بوده است. از اوست:
نخست آن سنگدل با بی دلان آمیختن گیرد
چو وصلت درمیان پیدا شود خون ریختن گیرد.
(از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1204).

باقی. (اِخ) (... نهاوندی) شاعری بوده است از مردم نهاوند. وی در هندوستان در خدمت خان خانان بوده و در شرح حال این خان و اجدادش کتابی بعنوان آثار رحیمی نوشته است.این شاعر بسال 1033 هَ. ق. حیات داشته. از اوست:
ماو بلبل عرض چاک سینه میکردیم دوش
نازپرورد گلستان زخم خاری هم نداشت.
(از ریحانه الادب ج 1 ص 137).
و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 1 ص 1204 شود.

باقی. (اِخ) (عبدالباقی) از شعرای عصر زندیه و صفویه. اسمش میرزا عبدالباقی و بنی عم میرزا عبدالوهاب نشاط اصفهانی بود و بحسب وراثت کلانتری اصفهان را می نموده، چندی بوزارت کرمانشاهان و لرستان و عربستان (خوزستان) پرداخته است. (مجمع الفصحاء ج 2 ص 82). از اوست:
شب هجر است و مرا قصه دراز است امشب
وای بر آنکه مرا محرم راز است امشب.
ز گلبن تو نباشد گلی هوس ما را
همین که غیر نچیند گل تو بس ما را.

باقی. (اِخ) نام قاضیی در ولایت قائن. محمد مفید مستوفی آرد: در سنه ٔ ست و خمسین و تسعمائه (956 هَ. ق.) در پنج قریه از ولایت قائن زلزله ٔعظیم وقوع یافت چنانچه سه هزار کس در زیر خاک مانده براه عدم شتافتند. مشهور است مولانا باقی قاضی آن ولایت در علم نجوم مهارت تمام داشته در یکی از قرای خمسه میبود. به اهل آن مکان خبر داد که احتیاط مقتضی آن است که از ده بیرون رفته در خانه ها توقف مکنید. مردم ده سخن او را مسموع نداشته، قاضی با متعلقان بیرون رفته تا نصف شب در صحرا بود از سرما متأثر شده به مبالغه ٔ فرزندان به ده آمد و همان ساعت زلزله واقع شد و قاضی با همه ٔ فرزندان و متعلقان در زیر خاک مانده به عالم بقا رفتند. (از جامع مفیدی ص 839 و 840).

باقی. (اِخ) (محمودافندی) از شعرای بزرگ عثمانی است. او بسال 933 هَ. ق. در استانبول تولد یافت، فرزند مؤذن جامع سلطان محمد فاتح بود و به چراغ باشی گری رسید، پس از تحصیل به مدرسی سلیمانیه نایل گشت و سلطان سلیمان قانونی و سلطان سلیم به او توجه داشتند. در زمان سلطان مرادخان سوم، بیتی از اشعار او را مورد تفسیر سوء قرار داده نزدشاه از او شکایت کردند و منجر به تبعید او شد. پس از آن مورد عفو قرار گرفت و به منصب قاضی عسکر آناطولی و درجه ٔ رئیس العلمائی رسید. دیوانی از او باقیست، کتاب مواهب لدنیه را تحت عنوان معالم الیقین ترجمه نمود. او بسال 1008 هَ. ق. درگذشت و در خارج دروازه ٔ ادرنه در رهگذر ایوب انصاری مدفون گردید. از اوست:
ای پای بند دامگه قید نام و ننگ
تا کی هوای مشغله ٔ دهر بی درنگ
آک اولدمی که آخر اولوب نوبهار عمر
برگ خزانه دونسه گرک روی لاله رنگ.
(از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1203).
در کشف الظنون آمده: مولی محمود متوفی 1008 هَ. ق.، او را دیوانی است به ترکی و بسیار معروف و مشهور است، احتمال دارد که صاحب ترجمه با باقی محمود افندی یکی باشد.

باقی. (اِخ) (... چلبی) از شعرای روم (عثمانی). در تذکره الخواص آمده است: بعد از نجاتی که ملک الشعرای روم است وی را مسلم دارند.در شهر حلب بشرف ملاقاتش نایل شدم. اکثر با حقیر شوخیهائی میکرد. خواجه زاده ای داشت بنام یوسف چلبی که حقیقهً یوسف ثانی بود و شاعر نامبرده از وی فرمانبرداری میکرد. بارها میگفت که دیشب پنج غزل سروده ام، چون دیدم مباهات را از حد گذرانید، گفتم اگر گستاخی نباشد امشب یوسف را بما بدهید، صبح ده غزل بدیع گفته و نوشته به تصحیح شریفتان برسانم ! این اشعار از اوست:
عسکر فتنه سنگ خیل خط و خال تیار
تیغ لازم دگیل اول غمزه ٔ قتال تیار.
(از تذکره ٔ مجمع الخواص ص 116).

باقی. (اِخ) (سیدباقی بن عطوه الحسینی العلوی) صاحب کشف الغمه روایت کند که: حکایت کرد بمن سیدباقی بن عطوه العلوی الحسینی، که پدرم عطوه در یکی از اعضای خود مرضی داشت و او بر مذهب زیدیه بود و میگفت که من تصدیق اقوال شما نمی نمایم تا وقتی که بیاید صاحب شما یعنی مهدی و مرا از این مرض نجات دهد، و این سخن بکرات از پدرم صادر شده، شبی در وقت نماز خفتن آواز صیحه واستغاثه ٔ او بگوش رسید، برسبیل عجله خود را به وی رسانیدم چون ما را دید گفت «الحقوا لصاحبکم، فالساعه خرج من عندی ».... عضو مجروح مرا بیفشرد و برفت و من دست به آن موضع رسانیدم، از مرض اثر ندیدم. سیدباقی گوید بعد از آن پدرم در ضمان صحت بود و این حکایت سمت اشتهار یافت. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 108 و109).

فرهنگ فارسی آزاد

باقی

باقی، بازمانده، پاینده، جاوید، زنده، ثابت و برقرار، یکی از القاب الهی است،

فرهنگ عمید

باقی

پایدار، پاینده، جاوید،
بازمانده، به‌جامانده،
(اسم) [قدیمی] باقی‌ماندۀ خراج یا مالیات که بر عهدۀ کسی است،
(اسم، صفت) از نام‌ها و صفات خداوند،
* باقی داشتن: (مصدر متعدی) [قدیمی]
چیزی کسر داشتن و بدهکار بودن،
ثابت و برقرار داشتن، پایدار داشتن
* باقی گذاشتن: (مصدر متعدی)
به‌جا گذاشتن،
برقرار و پایدار گذاشتن،
* باقی ماندن: (مصدر لازم)
به‌جا ماندن، بازماندن،
پایدار ماندن، برقرار ماندن،

معادل ابجد

باقی جان

167

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری