معنی باقی مانده
لغت نامه دهخدا
باقی مانده. [دَ / دِ] (ن مف مرکب، اِ مرکب) تتمه. بازمانده. (ناظم الاطباء). نثیله. (منتهی الارب). پس مانده. (آنندراج).مانده. (لغات فرهنگستان). حاصل. (دهار): ذمامه، عقبه؛ باقیمانده ٔ چیزی. عنشوش، باقیمانده از مال. عبقول، عبقوله؛ باقیمانده ٔ بیماری. قصمله؛ باقیمانده ٔ آب و امثال آن. قوس، باقیمانده ٔ خرما در تک خنور. مظمعه؛ باقیمانده ٔ سخن (منتهی الارب). || حاصل کم کردن عددی کوچک از عددی بزرگتر. تفاضل. بازمانده. باقیمانده در تفریق که یکی از چهار عمل اصلی است، عدد بزرگ که از آن چیزی کاسته میشود مفروق منه و عدد کوچکتر که از عدد بزرگ کم میشود مفروق نام دارد و رقمی که از تفاضل آن دو به دست آید باقیمانده خوانده میشود. || وارث. پس مانده. درعقب مانده. (ناظم الاطباء). فرزند که از پس مرگ کسی بماند. بازمانده.
فرهنگ عمید
بهجا مانده، بازمانده،
حل جدول
مابقی
فرهنگ واژههای فارسی سره
بازمانده
فارسی به عربی
بقیه، حطام، فائض، موجود
فرهنگ فارسی هوشیار
پس مانده، بازمانده، استوار پا برجای (اسم) بجا مانده باز مانده، ثابت بر قرار، پس مانده در عقب مانده، بقیه تتمه، مقداری که پس از تقسیم باقی ماند، وارث میراث خوار.
فارسی به آلمانی
Abschaum (m), Bodensatz (m)
معادل ابجد
213