معنی بالانس
لغت نامه دهخدا
بالانس. (فرانسوی، اِ) تراز. (لغات ِ مصوبه ٔ فرهنگستان). || قپان. ترازو. این کلمه از لغات فرانسوی دخیل در زبان فارسی است. || (اصطلاح دفاتر تجاری) تعادل. موازنه.
- بالانس گرفتن، در ترازنامه و بیلان عملیات تجاری، سنجیدن عملیات خرید و فروش ظرف سال است برای تعیین سود و زیان.
|| (اصطلاح ورزش). متعادل نگه داشتن بدن بخلاف جهت طبیعی با تکیه کردن بر دو دست و تمامی بدن و پاها را بسوی بالا بردن. ایستادن بر دو دست، خواه تکیه گاه دست زمین باشد یا بر روی یکی از ادوات ورزشی چون بارفیکس یا پارالل و نظایر آن قرار گیرد.
فرهنگ معین
تعادل، دستگاهی برای اندازه گیری جرم یا وزن، ترازو. (فره)، حالتی در یک واکنش شیمیایی که در آن واکنش دهنده ها و فرآورده های واکنش از قوانین پایستگی جرم و بار پیروی کنند، موازنه. (فره). [خوانش: [فر.] (اِ.)]
فرهنگ عمید
(ورزش) نگهداشتن بدن در حالات مختلف در روی دست با حفظ تعادل خود،
بررسی تعادل توزیع وزن چرخ خودرو به کمک دستگاههای مخصوص و تنظیم آن به کمک وزنههای سربی،
(اسم) دستگاهی که به این منظور مورد استفاده قرار میگیرد،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
تعادل، توازن، موازنه، همسنگی،
(متضاد) بیتعادلی، عدمتعادل
فارسی به انگلیسی
Headstand
فرهنگ فارسی هوشیار
فرانسوی تراز، ترازو، ترازباری زبانزد ورزشی، تراز باری زبانزد ساختمانی (اسم) نگاهداشتن بدن در حالات مختلف در روی دست با حفظ تعادل، تعادل و توازن بین عناصر و عوامل یک اثر هنری، موازنه دارایی و بدهی تعادل میان وام و اعتبار. سنجیدن عملیات خرید و فروش ظرف یکسال، بیلان عملیات تجاری
معادل ابجد
144