معنی بالا رفتن
لغت نامه دهخدا
بالا رفتن. [رَ ت َ] (مص مرکب) برآمدن. صعود کردن. برشدن. عروج. بررفتن. مقابل پایین رفتن. صاعد شدن. بعلو گراییدن.
- بالا رفتن سال،آخر شدن سال. (از آنندراج).
- بالا رفتن عمر، سالخوردگی. پیری. بر سنین عمر فزوده شدن. رو بسالمندی رفتن. پیر شدن. به پیری رسیدن:
نیست بر بام عدم راهی نفسها را ببین
زینه ها باشد کز آنجا عمر بالا میرود.
میرزا طاهر وحید (از آنندراج).
- بالا رفتن گرما؛ افزودن درجه ٔ حرارت. زیاده شدن گرمی هوا.
|| ارتقاء. ترقی کردن.
- بالا رفتن بهای چیزی، ترقی کردن قیمت آن. افزون شدن قیمت آن. غالی شدن. گران شدن. زیاده شدن قیمت.
|| مجازاً بلندپروازی کردن. (آنندراج):
ای سرو با قد او بگذار سرکشی را
بسیار پیش قدش بالا نمی توان رفت.
بدیعی سمرقندی (از آنندراج).
- بالا رفتن دماغ، کنایه ازنخوت و غرور به هم رساندن. (آنندراج). تکبر. غرور. (فرهنگ نظام):
بالا نمی رود زترقی دماغ ما
چون آفتاب دود ندارد چراغ ما.
میرزااسماعیل (از آنندراج).
- بالا رفتن کار، پیش رفتن کار. (آنندراج):
کار محنت گر درین ره این چنین بالا رود
رهنوردان را ز زانو خار می باید کشید.
ابوطالب کلیم (از آنندراج).
مشو مقید همراه اگرچه توفیقی است
که از جریده روی کارمهر بالا رفت.
صائب (از آنندراج).
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
افزایش یافتن، افزوده شدن، ترقی کردن، ساخته شدن، برافراشته شدن، سر کشیدن، نوشیدن
فارسی به انگلیسی
Advance, Arise, Ascend, Lift, Mount, Run
فارسی به ترکی
yükselmek, tırmanmak
فارسی به عربی
اصعد، اطمح، تسلق، جبل، مصعد
فارسی به ایتالیایی
salire
فارسی به آلمانی
Aufzug (m), Erklettern, Ersteigen, Klettern, Klimmen, Steigen
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
764