معنی باهوش

لغت نامه دهخدا

باهوش

باهوش. (ص مرکب) کسی که هوش دارد. هوشمند. زیرک. کَیِّس. هوشیار:
بدین داستان زد یکی مهرنوش
پرستار باهوش و پشمینه پوش.
فردوسی.
شکیبا و باهوش و رای و خرد
هزبر ژیان را به دام آورد.
فردوسی.
بدان مرد باهوش و با رای و شرم
بگفتند با لابه بسیار گرم.
فردوسی.
|| آگاه. بیدار. زنده:
نمی دانم آن شب که چون روز شد
کسی بازداند که باهوش بود.
سعدی (طیبات).
و رجوع به هوش شود.
- با هوش آمدن، به هوش آمدن. بخود آمدن. مقابل از خود رفتن و بیخود شدن. افاقه. فواق. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن).
- با هوش دل، که هشیار باشد. نبیه:
یکی مرد باهوش دل برگزید
به ایران فرستاد چون می سزید.
فردوسی.

فرهنگ معین

باهوش

(ص مر.) آن که دارای هوش قوی است، هوشمند.

حل جدول

باهوش

هوشیار

ناقلا

ویرا

ویرا، داهی، زیرک، زرنگ، هوشمند

زرنگ

بافراست

مترادف و متضاد زبان فارسی

باهوش

تیز، داهی، زرنگ، زیرک، باذکاوت، عاقل، متیقظ، محیل، ناقلا، نکته‌دان، هوشمند، هوشیار،
(متضاد) بی‌هوش، کانا

فارسی به انگلیسی

باهوش‌

Genius, Intelligent, Smart

فارسی به ترکی

باهوش‬

akıllı, zeki

فارسی به عربی

باهوش

انیق، ذکی، فحم، لامع، متحمس، متردد، واسع الاطلاع

فرهنگ فارسی هوشیار

باهوش

هوشمند، زیرک، هوشیار

فارسی به ایتالیایی

باهوش

sveglio

intelligente

فارسی به آلمانی

باهوش

Intelligent, Verständig

واژه پیشنهادی

باهوش

کله دار

معادل ابجد

باهوش

314

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری