معنی باور کردنی

لغت نامه دهخدا

باور کردنی

باور کردنی. [وَ ک َ دَ] (ص لیاقت) قبول کردنی. پذیرفتنی. درخور باور. درخور قبول. که باور توان کرد. که توان پذیرفت: باور کردنی نیست که مردی از چهل ذرع ارتفاع بیفتد و آسیب نبیند.


کردنی

کردنی. [ک َ دَ] (ص لیاقت) هر چیز که لایق و شایان کرده شدن وبجا آورده شدن باشد. (ناظم الاطباء). درخور کردن. (یادداشت مؤلف). قابل اجرا. انجام دادنی. مقابل ناکردنی و نکردنی. (فرهنگ فارسی معین). || که کردن آن ضرور و واجب است. (یادداشت مؤلف):
همان کردنیها چو آمد پدید
به گیتی جز از خویشتن کس ندید.
فردوسی.
کنون کردنی کرد جادوپرست [ضحاک]
مرا برد باید بشمشیر دست.
فردوسی.
چو آن کردنی کارها کرد راست
ز سالار آخور خری ده بخواست.
فردوسی.
هرچند بر آن اعتماد نباشد ناچار کردنی است. (تاریخ بیهقی ص 85).
فرمان تو کردنی است دانم
خواهم که کنم نمی توانم.
نظامی.
|| ممکن. (ناظم الاطباء).
- ناکردنی، غیرضرور. غیرواجب:
چرا از پی سنگ ناخوردنی
کنی داوریهای ناکردنی.
نظامی.


باور

باور. [وَ] (اِ) قبول. تصدیق سخن. (برهان قاطع). گمان میکنم از حرف «بَ» و «آور» بمعنی یقین مرکب است. (یادداشت مؤلف). مخفف بآور است. (فرهنگ رشیدی). قبول داشتن. (غیاث اللغات). و کسانی که به ضم «واو» خوانند خطاست. (آنندراج). اصل این کلمه از ریشه ٔ ور بمعنی برگزیدن و برتری دادن و گرویدن است. (از فرهنگ ایران باستان پورداود ص 62). و بازشناختن و اعتقاد داشتن نیز معنی میدهد و کلمه ٔ واور پهلوی و باور پارسی از ریشه ٔ «ور» پهلوی اشتقاق یافته است. (از مزدیسنا و ادب پارسی دکتر معین ص 442). استوار. راست. یقین. (برهان قاطع).
- باور بودن، پذیرفته بودن. مورد قبول بودن. مورد اعتقاد بودن. استوار و یقین آمدن:
نگه کن که تا چون بود باورم
چو کردارهای تو یاد آورم.
فردوسی.
نشانی که بد داده مادر مرا
بدیدم نبد دیده باور مرا.
فردوسی.
اقوال مرا گر نبود باورت، این قول
اندر کتب من یک یک بشمر و بنگر.
ناصرخسرو.
پیکان تیر غمزه ٔ تو بر دل من است
گر نیست باورت ز من اکنون بیار دست.
کمال اسماعیل.
اقبال را بقا نبود دل بر او مبند
عمری که در غرور گذاری هبا بود
ور نیست باورت زمن این نکته ٔ شریف
اقبال را چو قلب کنی لابقا بود.
دهلوی.
- باور داشتن، استوار داشتن. (برهان قاطع). اعتماد کردن به حرف کسی. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 161). راست داشتن بر گفتار کسی. (فرهنگ اسدی). اعتبار کردن. (غیاث اللغات). و رجوع به باور داشتن در جای خود شود.
- || اعتقاد. ایمان. (یادداشت مؤلف):
نیست در فن خودم چون خور شاهان همت
بازپرس از سخنم گر تو نداری باور.
خلاق المعانی (از شعوری).
- بدباور، که دشوار و سخت باور کند. که به آسانی باور نکند. دیرباور.
- خوش باور، که زود باور کند. که زود بپذیرد.
- دیرباور، که دیر باور کند. که شک آرد. که آسان نپذیرد. که آسان قبول نکند.
- زودباور، که زود باور کند. زودپذیرنده. آسان قبول کننده. بتازی «وابصه سمع» گویند؛ یعنی زودباور.
- ناباور، نااستوار. غیرقابل قبول:
سخن گر چو گوهر برآرد فروغ
چو ناباور افتد نمایددروغ.
نظامی.


نرم کردنی

نرم کردنی. [ن َ ک َ دَ] (ص لیاقت) که قابل نرم کردن است. که بتوان نرمش کرد. رجوع به نرم کردن شود. || قابل تربیت. رام کردنی.


بسمل کردنی

بسمل کردنی. [ب ِ م ِ ک َ دَ] (ص لیاقت مرکب) ذبیحه. (دهار). کشتنی. سربریدنی.


رها کردنی

رها کردنی. [رَ ک َ دَ] (ص لیاقت مرکب) دست برداشتنی.شایسته ٔ رها کردن. قابل آزاد کردن. لایق یله کردن.


نیک باور

نیک باور. [وَ] (ص مرکب) خوش باور. نیک اعتقاد.

فارسی به انگلیسی

باور کردنی‌

Conceivable, Credible, Feasible, Plausible, Plausibly

حل جدول

باور کردنی

درخور پذیرش عقلی یا تجربی

قابل قبول

فارسی به عربی

باور کردنی

محتمل، مقبول، من المحتمل، موثوق به

فارسی به آلمانی

باور کردنی

Wahrscheinlich geeignet, Wahrscheinlich


کردنی

Machbar [adjective]

فرهنگ فارسی هوشیار

کردنی

(صفت) قابل اجرا انجام دادنی مقابل نا کردنی نکردنی: } و اما چیز ی که مجهول بود از: کردنی یا دانستنی: و آنرا ندانند و دانند که ندانند. . . ‎. { (دانشنامه طبیعی)

فرهنگ عمید

کردنی

لایق و شایستۀ انجام دادن: خون پیاله خور که حلال است خون او / در کار باده باش که کاری‌است کردنی (حافظ: ۹۵۶)،


باور

یقین، اعتقاد،
عقیده،
* باور داشتن: (مصدر متعدی)
باور کردن،
سخن کسی را راست و درست پنداشتن،

معادل ابجد

باور کردنی

493

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری